درباره ما
این وبگاه ، دیگر به روز نمیشود ! انشاءالله در سنگری دیگر فعالیت خواهیم کرد .
خانه
دوستان
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
بازدید کنندگان : 490451
تعداد نوشته ها : 171
دیدگاه ها : 1897
PageRank
Rss
لوگوی حمایتی
Zion
تکاوران جنگ سایبر
استفاده از مطالب این پایگاه تنها در صورت ذکر یک صلوات ، به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) بلامانع می‌ باشد

مي‌گويند پسري در خانه خيلي شلوغ‌كاري كرده بود.
همه‌ي اوضاع را به هم ريخته بود.وقتي پدر وارد شد،
مادر شكايت او را به پدرش كرد.
پدر كه خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر ديد امروز اوضاع خيلي بي‌ريخت است، همه‌ي درها هم بسته است،
وقتي پدر شلاق را بالا برد، پسر ديد كجا فرار كند؟ راه فراري ندارد!
خودش را به سينه‌ي پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت ديديد اوضاع بي‌ريخت است به سوي خدا فرار كنيد:
«وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله»

هر كجا متوحش شديد راه فرار به سوي خداست.

 

 حاج محمد اسماعيل دولابي

دسته ها : همينجوري
دوشنبه 1390/12/15 11:31

تشنه اند ،
تشنه اند ،
تشنه اند ،
چشمان جهان ،
چشمان تاريخ ،
چشمان علقمه ،
كه تنها يك بار ديگر بنوشند : 
تراژدي بي مانندت را .



                                                                                                                    التماس دعا .

دسته ها : همينجوري
دوشنبه 1390/9/7 17:21

 حاج حسن خدا قوت؛ دست مريزاد... برد حقيقي اين دفعه بود كه از جو خارج شد! تا پيش خدا رفت... اما چرا الآن؟ اون هم تنها... قربون معرفت و خنده هات... آقامون يه دنيا باهات كار داشت؛ از او بالاها گرا بده بزنيم وسط هدف. سلام ما را به سيدالشهدا برسان. بگو پشت سر آقا وايساديم گردن همه يزيديان رو به فضل الهي مزنيم.

دسته ها : همينجوري
سه شنبه 1390/8/24 13:5


كمونيست بود.
آمده بود پاي صحبت يك آخوند ، توي آخن آلمان. ميگفت : « اومديم آخوند ببينيم بخنديم، بالاخره خودش كلي تفريحه.» ساعت يازده شب گريه مي‌كرد كه بحث ادامه داشته باشد.
تا ساعت دو با بهشتي حرف مي‌زد. بعد شد پاي ثابت سخراني هاش

دسته ها : همينجوري
چهارشنبه 1390/8/18 20:58

هر وقت مي خواهيم با سيد برويم توي شهر قدمي بزنيم
يكي دو نفر جلوتر مي روند، تا اگر بوي كباب شنيدند، خبرش كنند؛ حساسيت دارد به بوي كباب، حالش خيلي بد مي شود. يك بار خيلي اصرار كرديم كه چرا؟
گفت: اگر در ميدان مين بودي و به خاطر اشتباهي، چاشني مين فسفري عمل مي كرد و دوستت براي اينكه معبر و عمليات لو نرود آن را مي گرفت زير شكمش و ذره ذره آب مي شد و حتي داد نمي زد و از اين ماجرا، فقط بوي گوشت كباب شده توي فضا مي ماند، تو به اين بو حساس نمي شدي؟

دسته ها : همينجوري
چهارشنبه 1390/8/11 19:36
من يك پنجره ام. اما جنسم از فولاد است. با تمام پنجره ها تفاوت دارم. خانه ها با نوري كه از پنجره مي تابد، روشن مي شوند. اما من پنجره ي خانه اي هستم كه خود منبع نور است و من شعاع هاي آن را به سراسر عالم مي تابانم. هركس در خانه دلش مي گيرد، كنار پنجره مي رود و به آسمان نگاه مي كند و يا مناظر را مي بيند. ولي من تنها پنجره اي هستم كه هركس دلش گرفت، كنار من مي آيد و درون خانه را نظر مي كند. من تنها پنجره اي هستم كه هيچ گاه گشوده نمي شوم اما گره هاي بسته ي بسياري را مي گشايم. من مردان و زنان و كودكان بسياري را در آغوش گرفته ام و بوسه گاه لب هاي پرغصه شان بوده ام. من سنگ صبور دل هاي دردمند زيادي بوده ام. همه براي تماشاي باران به كنار پنجره مي روند و من تنها پنجره اي هستم كه باران اشك را بر ديدگان عاشقان و نيازمندان آستان قدس رضا ديده ام. پنجره ها قاب خاطرات هستند و من پنجره اي هستم كه آلبومي از خاطرات تلخ و شيرينم. من دست هاي نيازمند و رنجور زياد
دسته ها : همينجوري
يکشنبه 1390/7/17 17:14

راه مي‌رود
سرفه مي‌كند

پلك مي‌زند
سرفه مي‌كند

تكيه مي‌دهد
سرفه مي‌كند

سرفه مي‌كند
سرفه مي‌كند
ايستاده مرده است

لحظه‌اي
هزار بار
تكه‌تكه او
شهيد مي‌شود
 ...............

 براي سلامتي جانبازان شيميايي دعا فراموش نشود 

دسته ها : همينجوري
يکشنبه 1390/7/3 19:31
عشق رفتن به جبهه ديوانه‌ام كرده بود. نه سن و سال درست و حسابي داشتم، نه تن و بدن رشيد و تنومندي. هر بار كه مي‌رفتم پايگاه اعزام نيرو، انگار كه با بچه تخس و پررويي طرف باشند، دنبالم مي‌كردند و با بد و بيراه و تهديد، بيرونم مي‌كردند. اما آن قدر رفتم و آمدم تا اينكه مسئول ثبت‌نام را از رو بردم. بنده خدا با خنده‌اي كه شكل ديگري از گريه بود، چند فرم را به دستم داد. من هم چشمان اشك‌آلودم را سريع پاك كردم و با خط خرچنگ قورباغه‌ام، تند تند فرم‌ها را پر كردم. ماند دو تا فرم كه بايد دو نفر از معتمدين و خوش نام‌هاي محله آن را پر مي‌كردند. مثل خر ماندم توي گل. سعي كردم حالت چهره‌ام مظلومانه باشد: به مسئول ثبت‌نام گفتم: من دو تا خوش نام و معتمد از كجا پيدا كنم؟بنده خدا كه از دستم عاصي شده بود، با تندي گفت: از تو جيب من! من چه مي‌دانم. فرم‌ها را بده پر كنند و زود بيار. حالا هم ت
دسته ها : همينجوري
پنج شنبه 1390/6/31 13:20

دارند پرندگان مهاجر رو به سمت ابرهاي باران زا دعاي سفر ميخوانند
دارند خستگان ، براي خستگي مادرانه ترين دلسوزي يقين
دعاي آغاز ميخوانند
يعني اينكه ميخواهند با تو ، از تو آغاز كنند . . .

دسته ها : همينجوري
يکشنبه 1390/4/26 3:13

دل، همين جا، همين گوشه ي معروف، زير پاي پدر نازنين و كنار حرم و ضريح «تو» جا مانده. همان گوشه اي كه - حتي اگر ليلاترين باشي - مجنونت مي كند... بي اختيارت مي كند... همان جاست كه مست عصاره ي وجود نبي (ص) و علي (ص) و مادر و حسن (ع) و حتي حسين (ع) مي شوي. تو، علي اكبر (ع)- علي اكبر ليلا- نه! علي اكبر اهل حرم... سلاله ي تمام خوبي هايي... خلاصه ي پنج تن آل عبايي . . .

دسته ها : همينجوري
چهارشنبه 1390/4/22 20:19

حسين (ع) به انسانها آموخت كه براى رضاى معبود ، بايد به آب وآتش زد 
هرچند ، خود ، بى آب به آتش زد
 و عباس ، به آب و آتش نزد
 بى آب هم به آتش نزد
عباس ، آتش به جان آب زد!

دسته ها : همينجوري
سه شنبه 1390/4/14 19:17
ساعت كاريم تموم شده بود و با عجله به هواي امتحان زبان از اتاق زدم بيرون و درش رو قفل كردم. توي راهرو كه مي اومدم يه پيرمرد با لباسهاي محلي جلوم رو گرفت و پرسيد: "دخترم، مي دوني اتاق مددكاري كجاست؟"دلم مي خواست بهش نگم و بذارم برم. آخه عجله داشتم. اگه بهش مي گفتم اتاق كجاست مجبور بودم باهاش برگردم تو اتاق و ببينم چي مي خواد. آخه اونروز تو بيمارستان نوبت شيفت مددكاري من بود و تازه زمانش هم تموم شده بود. اما وقتي قيافه خستش رو ديدم ناخودآگاه ازش پرسيدم چيكار دارين با مددكاري، من مسئولشم و راه افتاديم سمت اتاق تا بتونم مشكل نداشتن جاي مرد رو حل كنم.موقعي كه با عجله خداحافظي كردم و مي خواستم بيام مرد جلوم رو گرفت و گفت :"مي شه يه چيزي بگم؟"منم به هواي اينكه حتماً بازم يه خواسته ديگه داره به ساعتم نگاه كردم و گفتم: " به خدا ديرم شده، امتحان دارم."مرد گفت: " كوتاهه" و بدون اينكه منتظر اجازه من بمونه دستاشو برد بالا و شروع كرد برام دعا كردن. معمو
دسته ها : همينجوري
دوشنبه 1390/2/19 19:52

ما «اسير» عنايت تو هستيم و «مسكين» و محتاج شفاعتت. اينك «يتيم» هجران توييم و سيه پوش نيلوفر ساقه شكسته ي شهود؛

« و يطعمون الطعام علي حبّه مسكينا ً و يتيما ً و اسيرا».

 ما را نيز به طعام معرفت و محبت ، ميهمان كن و از زلال زمزم خير كثير، بنوشان اي عطيه ي عرش !

دسته ها : همينجوري
شنبه 1390/2/17 13:43

داشت استدلال مي آورد و خودش را راضي ميكرد كه اين كار گناه نيست... يك نفر انگار از درونش گفت: خودتي!

دسته ها : همينجوري
يکشنبه 1390/2/4 22:22

زندگي زيباست..اما شهادت از آن زيباتر است .سلامت تن زيباست اما پرنده عشق ، تن را قفسي ميبيند كه در باغ نهاده باشند مگر نه آن كه گردن ها را باريك افريدند تا در مقتل كربلاي عشق آسانتر بريده شوند؟!مگر نه انكه از پسر آدم عهدي ازلي ستانده اند كه حسين را از سر خويش بيشتر دوست داشته باشد ؟!مگر نه آنكه خانه تن راه فرسودگي مي پيمايد تا خانه روح آباد شود ؟! مگر اين عاشق بي قرار را بر اين سفينه سرگردان آسماني كه كره زمين باشد براي ماندن در اصطبل خواب و خور آفريده اند و مگر از درون اين خاك ...اگر نردباني به آسمان نباشد جز كرم هاي فربه و تن پرور برمي آيد ؟ پس اگر مقصد را نه اينجا ..در زير اين سقف هاي دلتنگ و در پس اين پنجره هاي كوچك كه به كوچه هايي بن بست باز ميشوند نميتوان جست بهتر آنكه پرنده روح..دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است قفس ويران بهتر.. پرستويي كه مقصد را در كوچ ميبيند ..از ويراني لانه اش نمي هراسد

سيد مرتضي آويني

دسته ها : همينجوري
شنبه 1390/1/20 21:20

سي دي ها را دسته بندي مي كرد. بعضي را داخل قفسه ها مي گذاشت و بعضي را زير ميز جاسازي مي كرد. چشمش كه به مشتري دائمش افتاد، لبخندي زد و سي دي هاي زيرميز را بيرون آورد. مشتري به ميز نزديك شد. سي دي را گرفت و نوشته رويش را خواند: فيلم جشن تولد دختران گيشا


***

بلوتوث موبايلش را روشن كرد. دو دقيقه بيشتر طول نكشيد كه فايل تصويري به موبايلش منتقل شد. دكمه play را فشار داد. يك مهماني كوچك دخترانه بود. دو نفرشان عروس و داماد شده بودند و بقيه ساقدوش. عروس به نظرش آشنا آمد. چند لحظه بيشتر طول نكشيد كه خواهرش را شناخت.

ميثاق

دسته ها : همينجوري
دوشنبه 1389/12/23 16:42

بسم رب الشهدا و الصدیقین

حضرت سجاد علیه السلام، دشمن احمق را نعمت الهی می دانستند و خدای مهربان را به خاطر برخورداری مسلمانان از دشمنان احمق شاکر بودند و امام راحلمان- رضوان الله تعالی علیه- بارها به این حدیث شریف اشاره می فرمودند که «خداوند تبارک و تعالی با افراد فاسق دین خود را تایید و تقویت می فرماید»

بخشی از سرمقاله دیروز حسین شریعتـمداری

یا حق

دسته ها : همينجوري
پنج شنبه 1389/10/30 19:30

امروز که عزم رویش دارم، کاش می‌شد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم و تا به آبی‌ترین نقطة هستی بالا روم.
هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم می‌کارم، بهاران آرام، آرام در برگ‌هایم می‌خزد و ساقه‌هایم عاشقانه تو را فریاد می‌زنند.
و غروب جمعه که عطر تو در کوچه پس کوچه‌های غبارآلودم می‌پیچد، کوچه‌های خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین می‌شود.
آقای من!
به زلال اشک‌هایم قسم، در کوچه‌های غمین و غریب روزگار، تنها در هوای آینده ی روشن انتظار نفس می‌کشم ... 
و ظهورت را به انتظار نشسته‌ام...

غزاله جعفری

دسته ها : همينجوري
جمعه 1389/9/19 16:11
"بسم رب الشهداء و الصدیقین" صدای زنگ تلفن به صدا در می آید  مادرم گوشی را برمی دارد  بله ؛ سلام ، محمد هستش ؟ گوشی را می گیرم ، سلام ، بعد از احواپرسی می گوید آماده شو ، می گویم برای چی ؟ می گوید هنوز سر حرفت هستی ؟کدام حرف ؟ می گوید دیدار آقا ؟ البته ؛ پس یک ساعت دیگر ابتدای خیابان مشتاق باش برای حرکت این را می گوید وخداحافظی می کند .  گوشی را قطع می کنم . هنوز گیجم ؛ با خود می گویم به این زودی باید به استقبال لحظه وصال برم ؟ چطوری ؟ چگونه ؟به خود می آیم ؛ آماده می شوم جهت حرکت ، حرکت به سوی وصال ، حرکت بهسوی بر آورده شدن یکی از آرزوهایم ؛ وسایل مورد احتیاجم را جمع می کنم بعد از خوردن شام ؛ روانه خیابان می شومساعت ده و پنج دقیقه است ؛ سر قرارم ، هنوز خبری نیست در این مدت حدوداّ یک ساعته ، به این فکر می کردم که چگونهراهی خواهیم شد ؟ با اتوبوس ؟ با هواپیما ؟ با ماشین ؟ باور میکنید نمی دانستم ؛ آخر همه چیز از یک حرف آغاز
دسته ها : همينجوري
شنبه 1389/8/29 14:49

دیگر تحمل ندارم ! تحول چه شد ؟؟؟

حوصله نوشتن مطلب هم ندارم

فقط یک جمله میگویم و بس

که کفایت میکند در برابر یک پست

..

..

..

همین رسانة قدرتمند، در کفِ بی کفایت شما آقایان، بوق مفلوکی بیش نیست

 سید مرتضی آوینی رحمت الله علیه 

 التماس دعا  

دسته ها : همينجوري
دوشنبه 1389/8/17 21:57
X