حاج حسن خدا قوت؛ دست مريزاد... برد حقيقي اين دفعه بود كه از جو خارج شد! تا پيش خدا رفت... اما چرا الآن؟ اون هم تنها... قربون معرفت و خنده هات... آقامون يه دنيا باهات كار داشت؛ از او بالاها گرا بده بزنيم وسط هدف. سلام ما را به سيدالشهدا برسان. بگو پشت سر آقا وايساديم گردن همه يزيديان رو به فضل الهي مزنيم.
كمونيست بود.
آمده بود پاي صحبت يك آخوند ، توي آخن آلمان. ميگفت : « اومديم آخوند ببينيم بخنديم، بالاخره خودش كلي تفريحه.» ساعت يازده شب گريه ميكرد كه بحث ادامه داشته باشد.
تا ساعت دو با بهشتي حرف ميزد. بعد شد پاي ثابت سخراني هاش
هر وقت مي خواهيم با سيد برويم توي شهر قدمي بزنيم
يكي دو نفر جلوتر مي روند، تا اگر بوي كباب شنيدند، خبرش كنند؛ حساسيت دارد به بوي كباب، حالش خيلي بد مي شود. يك بار خيلي اصرار كرديم كه چرا؟
گفت: اگر در ميدان مين بودي و به خاطر اشتباهي، چاشني مين فسفري عمل مي كرد و دوستت براي اينكه معبر و عمليات لو نرود آن را مي گرفت زير شكمش و ذره ذره آب مي شد و حتي داد نمي زد و از اين ماجرا، فقط بوي گوشت كباب شده توي فضا مي ماند، تو به اين بو حساس نمي شدي؟