ميگويند پسري در خانه خيلي شلوغكاري كرده بود.
همهي اوضاع را به هم ريخته بود.وقتي پدر وارد شد،
مادر شكايت او را به پدرش كرد.
پدر كه خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر ديد امروز اوضاع خيلي بيريخت است، همهي درها هم بسته است،
وقتي پدر شلاق را بالا برد، پسر ديد كجا فرار كند؟ راه فراري ندارد!
خودش را به سينهي پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت ديديد اوضاع بيريخت است به سوي خدا فرار كنيد:
«وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله»
هر كجا متوحش شديد راه فرار به سوي خداست.
حاج محمد اسماعيل دولابي
تشنه اند ،
تشنه اند ،
تشنه اند ،
چشمان جهان ،
چشمان تاريخ ،
چشمان علقمه ،
كه تنها يك بار ديگر بنوشند :
تراژدي بي مانندت را .
التماس دعا .
حاج حسن خدا قوت؛ دست مريزاد... برد حقيقي اين دفعه بود كه از جو خارج شد! تا پيش خدا رفت... اما چرا الآن؟ اون هم تنها... قربون معرفت و خنده هات... آقامون يه دنيا باهات كار داشت؛ از او بالاها گرا بده بزنيم وسط هدف. سلام ما را به سيدالشهدا برسان. بگو پشت سر آقا وايساديم گردن همه يزيديان رو به فضل الهي مزنيم.
كمونيست بود.
آمده بود پاي صحبت يك آخوند ، توي آخن آلمان. ميگفت : « اومديم آخوند ببينيم بخنديم، بالاخره خودش كلي تفريحه.» ساعت يازده شب گريه ميكرد كه بحث ادامه داشته باشد.
تا ساعت دو با بهشتي حرف ميزد. بعد شد پاي ثابت سخراني هاش
هر وقت مي خواهيم با سيد برويم توي شهر قدمي بزنيم
يكي دو نفر جلوتر مي روند، تا اگر بوي كباب شنيدند، خبرش كنند؛ حساسيت دارد به بوي كباب، حالش خيلي بد مي شود. يك بار خيلي اصرار كرديم كه چرا؟
گفت: اگر در ميدان مين بودي و به خاطر اشتباهي، چاشني مين فسفري عمل مي كرد و دوستت براي اينكه معبر و عمليات لو نرود آن را مي گرفت زير شكمش و ذره ذره آب مي شد و حتي داد نمي زد و از اين ماجرا، فقط بوي گوشت كباب شده توي فضا مي ماند، تو به اين بو حساس نمي شدي؟
راه ميرود
سرفه ميكند
پلك ميزند
سرفه ميكند
تكيه ميدهد
سرفه ميكند
سرفه ميكند
سرفه ميكند
ايستاده مرده است
لحظهاي
هزار بار
تكهتكه او
شهيد ميشود
...............
براي سلامتي جانبازان شيميايي دعا فراموش نشود
دارند پرندگان مهاجر رو به سمت ابرهاي باران زا دعاي سفر ميخوانند
دارند خستگان ، براي خستگي مادرانه ترين دلسوزي يقين
دعاي آغاز ميخوانند
يعني اينكه ميخواهند با تو ، از تو آغاز كنند . . .
دل، همين جا، همين گوشه ي معروف، زير پاي پدر نازنين و كنار حرم و ضريح «تو» جا مانده. همان گوشه اي كه - حتي اگر ليلاترين باشي - مجنونت مي كند... بي اختيارت مي كند... همان جاست كه مست عصاره ي وجود نبي (ص) و علي (ص) و مادر و حسن (ع) و حتي حسين (ع) مي شوي. تو، علي اكبر (ع)- علي اكبر ليلا- نه! علي اكبر اهل حرم... سلاله ي تمام خوبي هايي... خلاصه ي پنج تن آل عبايي . . .
حسين (ع) به انسانها آموخت كه براى رضاى معبود ، بايد به آب وآتش زد
هرچند ، خود ، بى آب به آتش زد
و عباس ، به آب و آتش نزد
بى آب هم به آتش نزد
عباس ، آتش به جان آب زد!
ما «اسير» عنايت تو هستيم و «مسكين» و محتاج شفاعتت. اينك «يتيم» هجران توييم و سيه پوش نيلوفر ساقه شكسته ي شهود؛
« و يطعمون الطعام علي حبّه مسكينا ً و يتيما ً و اسيرا».
ما را نيز به طعام معرفت و محبت ، ميهمان كن و از زلال زمزم خير كثير، بنوشان اي عطيه ي عرش !
داشت استدلال مي آورد و خودش را راضي ميكرد كه اين كار گناه نيست... يك نفر انگار از درونش گفت: خودتي!
زندگي زيباست..اما شهادت از آن زيباتر است .سلامت تن زيباست اما پرنده عشق ، تن را قفسي ميبيند كه در باغ نهاده باشند مگر نه آن كه گردن ها را باريك افريدند تا در مقتل كربلاي عشق آسانتر بريده شوند؟!مگر نه انكه از پسر آدم عهدي ازلي ستانده اند كه حسين را از سر خويش بيشتر دوست داشته باشد ؟!مگر نه آنكه خانه تن راه فرسودگي مي پيمايد تا خانه روح آباد شود ؟! مگر اين عاشق بي قرار را بر اين سفينه سرگردان آسماني كه كره زمين باشد براي ماندن در اصطبل خواب و خور آفريده اند و مگر از درون اين خاك ...اگر نردباني به آسمان نباشد جز كرم هاي فربه و تن پرور برمي آيد ؟ پس اگر مقصد را نه اينجا ..در زير اين سقف هاي دلتنگ و در پس اين پنجره هاي كوچك كه به كوچه هايي بن بست باز ميشوند نميتوان جست بهتر آنكه پرنده روح..دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است قفس ويران بهتر.. پرستويي كه مقصد را در كوچ ميبيند ..از ويراني لانه اش نمي هراسد
سيد مرتضي آويني
سي دي ها را دسته بندي مي كرد. بعضي را داخل قفسه ها مي گذاشت و بعضي را زير ميز جاسازي مي كرد. چشمش كه به مشتري دائمش افتاد، لبخندي زد و سي دي هاي زيرميز را بيرون آورد. مشتري به ميز نزديك شد. سي دي را گرفت و نوشته رويش را خواند: فيلم جشن تولد دختران گيشا
***
بلوتوث موبايلش را روشن كرد. دو دقيقه بيشتر طول نكشيد كه فايل تصويري به موبايلش منتقل شد. دكمه play را فشار داد. يك مهماني كوچك دخترانه بود. دو نفرشان عروس و داماد شده بودند و بقيه ساقدوش. عروس به نظرش آشنا آمد. چند لحظه بيشتر طول نكشيد كه خواهرش را شناخت.
ميثاق
بسم رب الشهدا و الصدیقین
حضرت سجاد علیه السلام، دشمن احمق را نعمت الهی می دانستند و خدای مهربان را به خاطر برخورداری مسلمانان از دشمنان احمق شاکر بودند و امام راحلمان- رضوان الله تعالی علیه- بارها به این حدیث شریف اشاره می فرمودند که «خداوند تبارک و تعالی با افراد فاسق دین خود را تایید و تقویت می فرماید»
بخشی از سرمقاله دیروز حسین شریعتـمداری
یا حق
امروز که عزم رویش دارم، کاش میشد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم و تا به آبیترین نقطة هستی بالا روم.
هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم میکارم، بهاران آرام، آرام در برگهایم میخزد و ساقههایم عاشقانه تو را فریاد میزنند.
و غروب جمعه که عطر تو در کوچه پس کوچههای غبارآلودم میپیچد، کوچههای خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین میشود.
آقای من!
به زلال اشکهایم قسم، در کوچههای غمین و غریب روزگار، تنها در هوای آینده ی روشن انتظار نفس میکشم ...
و ظهورت را به انتظار نشستهام...
غزاله جعفری
دیگر تحمل ندارم ! تحول چه شد ؟؟؟
حوصله نوشتن مطلب هم ندارم
فقط یک جمله میگویم و بس
که کفایت میکند در برابر یک پست
..
..
..
همین رسانة قدرتمند، در کفِ بی کفایت شما آقایان، بوق مفلوکی بیش نیست
سید مرتضی آوینی رحمت الله علیه
التماس دعا