درباره ما
این وبگاه ، دیگر به روز نمیشود ! انشاءالله در سنگری دیگر فعالیت خواهیم کرد .
خانه
دوستان
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
بازدید کنندگان : 480135
تعداد نوشته ها : 171
دیدگاه ها : 1897
PageRank
Rss
لوگوی حمایتی
Zion
تکاوران جنگ سایبر
استفاده از مطالب این پایگاه تنها در صورت ذکر یک صلوات ، به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) بلامانع می‌ باشد

 

 

 

نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان


عسكرى اسلامپور


مقدمه:
مطالعه تاريخ حيات بشر در دورترين زمانهاى ذكر شده، همراه با نشانه هايى از تمسك هميشگى انسان به حفظ پاكى و احترام به عفت و پاكدامنى است. همه اينها و مراجعه به وجدان، گوياى فطرى بودن عفت طلبى انسان مى باشد؛ يعنى: خداوند متعال، پاك بودن و پاك زيستن را در سرشت و نهاد بشر به وديعت گذاشت.

در اين عصر «ارتباطات و تكنولوژى» با واگذارى امور زندگى به رايانه ها و دست يابى بشر به انرژيهاى نوين، بيم آن مى رود كه انسان در گذار از زندگى سنتى به روش مدرن و صنعتى، كم كم جايگاه اثر گذارى و موعظه فعال، به سوى اثرپذيرى و انفعال پيش رود، به طورى كه در بعضى مواقع، هويت و مسئوليت خويش را به فراموشى سپارد و همانند ابزارى در دست ساماندهندگان نظم نوين جهانى درآيد، كه در نتيجه تمام ارزشهاى فطرى و اخلاقى بى رنگ شود و جامعيت شريعت اسلام به دست حيلت ورزان نوين و دگرانديشان به بازى گرفته شود. نگارنده در اين نوشتار مختصر، بر آن است كه موضوع عفاف و پاكدامنى را از زواياى مختلف مورد تحقيق و بررسى قرار داده و بر اساس متون دينى نقش و آثار آن را در زندگى فردى، خانوادگى و اجتماعى مورد تجزيه و تحليل قرار دهد.

 

تحليل واژه عفاف

«عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان درباره آن گفته اند:

«واصله الاقتصار على تناول الشى ء القليل» يعنى: عفاف اكتفا ورزيدن به بهره مندى كم و شايسته است. و همچنين عفت را چنين معنا مى كند «العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة»(1) عفت پديد آمدن حالتى براى نفس است كه به وسيله آن از افزون طلبى قوه شهوانيه جلوگيرى مى شود و همچنين در مجمع البحرين آمده است: «عف عن الشى ء اى امتنع عنه فهو عفيف»(2) عفاف از چيزى ورزيد، يعنى: از آن امتناع ورزيد، پس او عفيف است. ابن منظور در لسان العرب در اين باره مى نويسد: «العفة: الكفّ عما لايحل و لايجمل»(3) عفت: خويشتن دارى از آن چه كه حلال و زيبا نيست.

صاحب اقرب الموارد «عفت» را اين گونه معنا نموده است: «عفّ الرجل: كفّ عمّا لايحلّ و لا يجمل قولاً او فعلاً و امتنع»(4) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتن دارى نمود. همچنين در قاموس، «عفت» را به معناى كف و خودنگهدارى از محرمات و زشتيها كه با زيباگزينى منافات دارد، معنا مى كند.(5)

در ادب پارسى، عفاف از نظر معنا و گويش، تفاوت يافته است. در لغت نامه دهخدا چنين آمده است: «عفاف: پارسايى و پرهيزگارى نهفتگى، پاكدامنى، خويشتن دارى».(6)

در فرهنگ فارسى «معين» آمده است: «عفاف عبارت است از: پارسايى، پرهيزگارى،پاكدامنى، در تداول غالباً به كسر اول تلفظ مى كنند»(7) بنابراين در گويش فارسى، عفاف به كسر اول و به معناى «پاكدامنى» به كار مى رود.

در تفكر اسلامى، عفاف واژه اى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و گونه اى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.

مرحوم نراقى در معراج السعاده مى نويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى، نگهدارد.(8) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است، پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است.


عفاف در آيات و روايات
در قرآن كريم خداوند متعال عفت را از صفات مؤمنين شمرده است.(9) در قرآن چهار بار از ريشه «عفاف» استفاده شده است.

1ـ سوره بقره، آيه 273: «يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف» كسانى كه از حال آن ها اطلاعى ندارند، به خاطر خويشتن دارى و عفت نفس ايشان گمان مى كنند كه آن ها غنى و بى نيازند.(10) در اين آيه شريفه،

كنش بزرگ منشانه، «مناعت طبع» عفاف است، يعنى: خويشتن دارى، عزت نفس و امتناع از دست نياز دراز كردن در مقابل ديگران، عفاف است.

2ـ سوره نساء، آيه 6: درباره شناخت زمان رشد و بلوغ يتيمان به سرپرستان سفارش مى كند كه از دست يازى به اموال يتيمان خوددارى كنند و عفاف ورزند. اين آيه نيز خويشتن دارى را عفاف خوانده است.

3ـ سوره نور، آيه 32: «و ليستعفف الذين لايجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من فضله» و كسانى كه اسباب زناشوئى نمى يابند، پاكدامنى ورزند تا خداوند از بخشش خويش توانگرشان گرداند. در اين آيه شريفه خويشتن دارى(استعفاف) را به رام كردن قوه جنسى اطلاق فرموده است.

4ـ سوره نور، آيه 60: «و القواعد من النساء اللّاتى لايرجون نكاحاً فليس عليهنّ جناح ان يضعن ثيابهن غير متبرّجات بزينة و ان يستعففن خيرٌ لهنّ و اللّه سميع عليم»؛و زنان يائسه اى كه اميد زناشويى ندارند گناهى نيست كه جامه ها (چادرهايشان) را فروگذارند، به شرط آن كه زينت نمائى نكنند

و اگر پاكدامنى بورزند(و چادر را فرو نگذارند) بهتر است و خداوند، شنواى دانا است.(11)

در زبان پارسى، از خويشتن دارى در امور جنسى و شره نبودن، به پاكدامنى تعبير مى كنند كه بخشى از گستره معناى «عفاف» است، زيرا عفاف، مطلق خويشتن دارى را گويند. همان گونه كه در آيات ياد شده، از خويشتن دارى در امور اقتصادى و مالى نيز با كلمه استعفاف و تعفف، ياد شده است.

در روايات نيز، از عفت و پاكدامنى، به بالاترين شرافتها، نتيجه عقل، برترين عبادت و از كمال نعمت و به معناى خويشتن دارى در كردار و گفتار تعبير شده است.

در كتاب «سفينة البحار» آمده است: «و يطلق فى الاخبار غالباً على عفة الفرج و البطن و كفّها عن مشتهياتهما المحرّمه»(12) در روايات، عفاف، بيشتر به معناى خويشتن دارى نسبت به شكم و شهوت به كار مى رود و بازداشتن اين دو از فزون خواهى حرام. على (ع) فرمود: «العفاف زهاده»(13) عفاف، زهد ورزى و خويشتن دارى است.

و «العفة تضعف الشهوه»(14) خويشتن دارى شهوت را ناتوان مى سازد.

از آن جا كه موضوع عفت، «شهوت» است(15) و شهوت در نقطه افراط، به شره و در نقطه تفريط، به خمود مى رسد و تنها در نقطه اعتدال است كه عفت تحقق مى يابد، شناسايى مرزهاى عفاف و رابطه آن با شهوت، ضرورى است، زيرا انحراف از اين مرز، ورود به وادى تهتّك و بى پروايى (16) را در پى دارد كه در اين وادى، غير از انسانيت، انتظار همه چيز مى رود.


رابطه «عفت» با «شهوت»
در آيات و روايات، ميان «شهوت پرستى» و «عفت»، تقابل جدّى برقرار شده و به دينداران، آموزش داده مى شود كه شهوت پرستان عفيف نيستند. ولى به نظر مى رسد كه معمولاً تنها بخشى از گستره معنايى شهوت پرستى، مورد نظر برخى دينداران واقع شده است.


مفهوم لغوى و اصطلاحى «شهوت»:
راغب اصفهانى در المفردات مى نويسد: «اصل الشهوة نزوع النفس الى ما تريده و ذلك فى الدنيا ضربان، صادقة و كاذبة فالصادقة ما يختل البدن من دونه كشهوة الطعام عند الجوع و الكاذبة ما لا يختل من دونه».(17) اصل شهوت، كه كشش و اشتياق نفس است به آنچه اراده كند، در دنيا بر دو گونه است: حقيقى و غير حقيقى، اشتياق حقيقى آن است: كه بدن بدون تأمين آن آسيب مى بيند، همانند: اشتياق به غذا هنگام گرسنگى، و اشتياق غير حقيقى «كاذب» آن است كه بدن بدون تأمين آن آسيب نمى بيند.

در مجمع البحرين آمده است: «الشهوات بالتحريك جمع شهوه، و هى اشتياق النفس الى شى ء»(18) شهوات جمع شهوت، به معناى اشتياق نفس به چيزى است.

در لغت نامه دهخدا آمده است: «شهوت عبارت است از: آرزو و ميل و رغبت و اشتياق و خواهش و شوق نفس و حصول لذت و منفعت»(19) همچنين فريد و جدى در دائرة المعارف مى گويد: «الشهوة حركة النفس طلباً للملائم»؛(20) شهوت حركت نفس است در جستجوى آنچه موافق و سازگار است. اين معنا، جنبه علمى «شهوت» را نيز در بر دارد در نتيجه، شهوت، معنايى عام دارد. در اصطلاح قرآن كريم(21) نيز شهوت به معنى عام به كار مى رود: «زيّن للناس حبّ الشّهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضّة و الخيل المسوّمة و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا...» عشق به خواستنيها، از جمله: زنان و فرزندان و مال هنگفت، اعم از زر و سيم و اسبان نشاندار و چارپايان و كشتزاران، در چشم مردم آراسته شده است، اينها بهره زندگانى دنيا است.

معناى اصطلاحى شهوت: غالباً به خواهش و اشتياق جنسى انسان، شهوت گفته مى شود و شهوترانى را در بخش كوچكى از گستره اميال نفس به كار مى برند. حال آن كه در تحليل قرآن و روايات، «شهوت به معنى عام» در برابر «عفت به معناى عام» قرار دارد. خواهش نفس و تلاش براى برآوردن آن ميل، در برابر خويشتن دارى در طاعت خواهشهاى نفسانى است. انسان شهوت پرست، از كردار وگفتارش پيدا است. از كوزه، همان برون تراود كه در اوست.

انسان عفيف و با اصالت نيز از سخن و كنش او آشكار است. عفاف، تنها پاكدامنى جنسى نيست. متفكر شهيد استاد مطهرى در كتاب «تعليم و تربيت در اسلام» مى نويسد: «عفاف، يعنى آن حالت نفسانى، يعنى رام بودن قوه شهوانى تحت حكومت عقل و ايمان، عفاف و پاكدامنى، يعنى تحت تأثير قوه شهوانى نبودن، شره نداشتن. يعنى جزو آن افرادى كه تا در مقابل يك شهوتى قرار مى گيرند، بى اختيار مى شوند و محكوم اين غريزه خود هستند، نبودن. اين، معناى عفاف است.»(22)


عفاف لازمه عقل و غيرت
تنها دين نيست كه ما را به عفاف و پاكدامنى فرا مى خواند، بلكه اين ندا از درون آدمى نشأت مى گيرد، كه دين نيز آن را تأئيد مى نمايد. غيرت، جوان مردى و كرامت نفسانى همگى انسان را به عفاف دعوت مى كند، امام على(ع) مى فرمايد: «العفة اصل الفتوّة»(23) عفت و پاكدامنى اصل جوانمردى است.

همچنين آن حضرت در روايت ديگرى فرمود: «قدر الرجل على قدر همّته و عفته على قدر غيرته»(24) ارزش مرد به اندازه همت او، و عفت او به اندازه غيرت وى خواهد بود.

آفريدگار هستى قبل از تشريع دين و وضع قوانين، فطرت انسان را به مواهبى عجين ساخته كه زمينه ساز كارآمدى شريعتند، چنان كه از عقل به عنوان حجت باطنى تعبير مى گردد و از فطرت به عنوان خميرمايه توحيد. اما نقش عفت در اين ميان چيست؟

سرچشمه ادراك عقلانى مطلوب در گستره روايات، حضور عفاف در وجود انسان است. اين خصيصه فطرى هرچه در وجود انسان تقويت شود، تكامل نيروى عقلانى قوى تر مى گردد، بدين معنا كه چون انسان به اقتضاى فطرتش عفت مدار و طالب زيبايى و نامأنوس با زشتى و پليدى است. عقل در جداسازى زيبا از زشت و نيك از بد به كمك او مى شتابد و راه را روشن مى سازد. امام على(ع) مى فرمايد: «اصل العقل العفاف و ثمرتها البرائة من الآثام». اساس عقل عفاف است و ثمره آن دورى از زشتى است. يعنى: هر كجا كه قواى عقلانى بر اميال نفسانى غلبه كند به واسطه رشد و حضور حركت آفرين اين خصيصه فطرى است، افزون بر اين، گوهر وجود آدمى و هويت انسانى اش در سايه قوام عفاف آشكار مى گردد، از اين رو رابطه اى معقول و منطقى بين رشد عفاف و عقل وجود دارد، از متون دينى نيز مى توان دريافت كه تعاملى متقابل بين اين دو نيروى باطنى برقرار مى باشد، به همين جهت امام على(ع) مى فرمايد: «من عقل عف»(25) هر آن كس كه عقل دارد، عفاف مى ورزد، زيرا منشأ هر دو صفت، حركت به سوى تعادل و پرهيز از افراط و تفريط است. اين همان مفهومى است كه هم در معناى عفت نهفته است و هم در معناى عقل. در اينجا جهت تشريح مطلب سخنى از رسول مكرم اسلام(ص) را كه بيانگر تعامل عقل و عفاف است، ذكر مى نماييم:

«وقتى شمعون بن لاوى بن يهودا حوارى حضرت عيسى(ع)، از پيامبر اسلام(ص) پرسيد كه: «اخبرنى عن العقل ما هو؟ و كيف هو و ما يتشعب منه؟، رسول اكرم(ص) فرمود: انّ العقل عقال من الجهل و النفس مثل اخبث الدواب فان لم تعقل حارث»، عقل همان ريسمانى است كه نفس به سبب آن از جهالت و مهلكه رهايى مى يابد و اگر عقل نفس را با اين ريسمان استوار مهار نكند، نفس همانند حيوانى سركش به ورطه نابودى مى افتد. حضرت بعد از بيان هويت عقل و رسالت آن فرمود: «فيتشعب من العقل الحلم و من الحلم العلم و من العلم الرشد و من الرشد العفاف و من العفاف الصيانه»(26) در اين عبارت زيبا و متقن، عفاف دست پرورده همه ارزش ها است، اين منافاتى با اين كه اصل عقل عفاف است، ندارد؛ زيرا خميرمايه فطرى كه در درون هر انسانى وجود دارد، عفت است. اما اين سرمايه قابليت پرورش دارد و تعقل و انديشه و حلم و علم و رشد مايه فزونى آن مى گردد در اين كلام گهربار رسول خدا(ص)، صيانت و حفاظت از ارزشها به عهده عفتى نهاده شد كه در سايه ساير صفات كمال، بارور گرديده است. پس عفاف پيوسته نياز به پرورش و افزايش دارد تا به سبب آن، حراست و صيانت در درون و بيرون، انديشه و عمل، نيت و قول تحقق پذيرد. همچنين در روايتى از امام على(ع) آمده است كه: «يستدل على عقل الرجل بالتحلى بالعفة و القناعة»(27)؛ ميزان انديشمندى انسان به ميزان آراستگى او به عفت و قناعت است. يعنى بارورى ارزشهاى درون انسان در نگرش و بارورى انديشه و عقل تأثير دارد. بنابراين اگر حركت بشريت به سوى توسعه و تمدن با آراستگى باطنى و عفت و پاكدامنى، عقل گريزى در او بيشتر مى گردد. اين حقيقت تلخ را امروزه در تمدن بشرى به وضوح در مى يابيم و گزارشها روز به روز حركت جوامع را به سوى جاهليت قهقرايى نشان مى دهد؛ نمونه بارز اين مسئله گسترش چشمگير تجارت سكس در شبكه هاى جهانى اينترنت، بليه روز افزون بيمارى ايدز، گسترش مخوف شبكه هاى خريد و فروش انسان در بازارهاى جنسى، اختصاص به جزيره هايى به عنوان بهشت جنسى براى ارضاى غرايز افراد سركش و شهوت پرست از سراسر جهان و انتقال انسانهاى مظلوم و فريب خورده به عنوان ابزار تمايلات اين موجودات شوم ديده مى شود.

امروزه بشريت در اين لجنزار مخوف بى عفتى، سخت حيران و سرگردان است و على رغم دستيابى به تكنيك و تمدن، پديده شوم ابتذال و بى بند و بارى گسترش يافته و در اين رهگذر، سردمداران استكبار جهانى به اهداف سياسى و اقتصادى خود غالب آمده اند، در يك جمله مى توان گفت: همه بدبختيهاى موجود در دنياى امروز تحقير كردن اصول عفاف و تقواى در امور جنسى است.


ارتباط عفاف و نفس انسانى
نفس انسان بين دو قوس قرار دارد كه يك سوى آن نفس «مسوله»(28) و «اماره»(29) است و سوى ديگر آن نفس «لوامه»(30) و «مطمئنه»(31) مى باشد و پيوسته در اين مدار حركت مى كند، از اين رو، حالات متعدد و متفاوتى در انسان وجود دارد، به تعبير قرآن «و نفس و ما سوّيها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها»(32)؛ بنابراين گاهى منشأ فجور مى شود و گاهى مبدأ تقوى. يعنى قابليت پذيرش حالات متعدد را داراست، پس نيازمند عامل مؤثرى است كه او را به رشد و تزكيه سوق دهد. اين قوه محركه و عامل صيانت و حفاظت نفس در بسيارى از متون، «عفاف» معرفى شده است. على(ع) مى فرمايد: «العفاف يصون النفس و ينزهها عن الدنايا»(33) ؛ عامل صيانت نفس و بازدارنده آن از زشتيها و مايه نزهت و شادابى و شكوفايى آن عفت است.

همچنين در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود: «حلّوا انفسكم بالعفاف و تجنّبوا التبذير و الاسراف»(34)؛ نفس انسانى بواسطه زيور عفاف آراسته مى گردد، پس هيأت نفس را به جمال بياراييد و از اسراف و تبذير بپرهيزيد.

اين كلام گوهربار حضرت، حامل نكته اى است كه عفت حالت تعادل و ميانه گزينى را در نفس ايجاد مى كند و انسان را از افراط و تفريط بر حذر مى دارد، قوام آفرينش بر پايه اعتدال است و همه موجودات از تعادل تكوينى برخوردارند، از اين رو، خداوند هم در شريعت اسلام از انسان تعادل در سلوك و زندگى را مى خواهد.


تفاوت عفاف و تقوى
با تأمل در منابع اسلامى درمى يابيم كه عفاف همان صفت درونى ملكه نفسانى است كه منشأ تقواى درونى مى شود، يعنى تقواى بيرونى، تجلى عفاف درونى است و عفاف به منزله يك قوه بازدارنده از افراط است كه وقتى به صورت ملكه اى در درون درآمد، حاكميتش در بيرون ظاهر مى شود، از اين رو، امام على(ع) فرمود: «بالعفاف تزكوا الاعمال»(35)؛ اعمال ظاهرى را بواسطه عفاف باطنى پاكيزه و تصفيه كنيد.

همچنين در روايت ديگر از آن حضرت آمده است كه فرمود: «ثمرة العفاف الصيانه»(36) صيانت و تقوى، حاصل عفت است. بر همين اساس على(ع) در صفات متقين مى فرمايد: «المتقون انفسهم عفيفه و حاجاتهم خفيفه، خيراتهم مأموله و شرورهم مأمونه»؛ نشان پرهيزگاران آن است كه نفسهايشان عفيف است و خواهششان كم و خفيف، و نيكى و خيرشان مورد اميد و انتظار مردم است و از بديهايشان همه در امانند.

در حكمت 474 نهج البلاغه مى فرمايد: «ما المجاهد فى سبيل اللّه باعظم اجرا ممن قدر فعفّ. لكاد العفيف أن يكون ملكا من الملائكه»؛ اجر شهيدى كه در راه خدا مجاهده مى كند، بالاتر از اجر و ثواب كار انسانى نيست كه سنجيده و بر اساس اندازه و حساب عفاف مى ورزد، انسان عفيف نزديك است كه در زمره ملكى از ملائكه درآيد. طبق اين بيان، عفاف همان مجاهده درونى براى غلبه ارزشهاست.

بنابراين، تلاش درونى انسان براى حاكميت خوبيها و محسنات در سيطره وجودش عفت است و چون تقويت عفت موجب پاكى و نزهت است. هر مقدار كه انسان عفيف باشد به عالم قدس و ملائك نزديك تر است، از اين رو، انسان عفيف در جايگاه ملائكه است. بنابراين عفت موجب عبور انسان از عالم ملك به عالم ملكوت مى گردد. چنانكه در مورد انسانهاى شايسته اى چون حضرت ابراهيم(ع) قرآن كريم مى فرمايد: «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض»(37) ابراهيم به بطن عالم ملكوت راه يافته بود، به گونه اى كه متن عالم ماده و حقايق آن را مى ديد. در واقع خداوند بواسطه صفت عفاف، قدرت عبور از عالم ملك را به عالم ملكوت در درون انسان به وديعت نهاده، و او مى تواند با بارورى و شكوفا سازى اين شاخصه اوج بگيرد و فراتر از آن چه تصور انسانهاست، پرواز كند.


رابطه حياء و عفاف
حياء در لغت به معناى شرم، آزرم آمده است، شرمى برخاسته از ادراك خوبيها و بديهاى اختيارى، بدين جهت است كه انسان برخى از كارها را نيكو و بعضى ديگر را زشت مى داند. برخلاف حيوانات كه چون فاقد ادراك مى باشند، شرم و حيا نيز ندارند. على(ع) در تعريف «حيا» مى فرمايد: «الحياء خلق مرضى، الحياء خلق جميل»(38). و همچنين مى فرمايد: «الحياء تمام الكرم و احسن النسيم، الحياء يصدّ عن فعل القبيح»؛(39) حياء از كار زشت جلوگيرى مى كند و همچنين آن حضرت حياء را سبب «عفت» مى نامند: «سبب العفة الحياء»(40) و در روايت ديگر حياء را ميوه و ثمره «عفت» معرفى مى نمايد: «الحياء ثمرة العفة»(41) در تعبيرى از امام صادق(ع) آمده است: «الحياء نور جوهره صدر الايمان».(42)

علامه مجلسى (ره) درباره «حيا» مى فرمايد: «ملكه اى است كه موجب خوددارى از كارهاى قبيح مى گردد.»(43)

يكى از زمينه هاى عفاف و در عين حال از ثمرات آن، كه از اصلى ترين موانع انحراف جنسى محسوب مى شود، احساس حياء و شرم و آزرم از كارهاى زشت است. اين حقيقت كه شرم و آزرم، مانع افسار گسستگى هاى جنسى مى شود و بازدارنده از

بسيارى گناهان اجتماعى ديگر و سرآمد خوبيهاست، در كلام درربار امام صادق(ع) نمودار است. حضرت فرمود: «اى مفضل! بنگر به آن ويژگى كه انسان را از حيوانات ممتاز نموده، و آن نعمت شرم و آزرم است. اگر اين نعمت، در وجود انسان نبود، هيچ مهمانى نوازش نمى شد و به وعده ها وفا نمى شد و نيازهاى مردم انجام نمى گرفت و زيباييها رواج نمى يافت. از زشتيها جلوگيرى نمى شد، حتى بسيارى از واجبات، كه به خاطر شرم و آزرم، انجام مى گيرد، ترك مى شد، چه اينكه گروهى از مردم، اگر شرم و آزرم نبود، حق پدر و مادر را پاس نمى داشتند و به خويشاوندارى و پس دادن امانت، اهمّيتى نمى دادند و از هيچ كار زشتى روى گردان نبودند.»(44)

هر قدر اين احساس شرم و آزرم در انسان بيشتر باشد، عفت او نيز بيشتر خواهد بود، چنان كه امام على(ع) فرمود: «اعفكم احياكم» با عفت ترين شما، با حياترين شماست.(45)

كسانى كه در درون خود فرياد «حيا» را خفه كرده اند، كمتر عاملى مى تواند آنها را از ارتكاب انواع اعمال ناشايست باز دارد، چنان كه در روايات به آن اشاره شده است:

رسول اكرم(ص) فرمود: «از سخنانى كه در ميان مردم است، تنها يك جمله از انبياى گذشته باقى مانده است كه مى گويند: اگر حيا ندارى، هرچه مى خواهى انجام بده».(46) بدليل اين كه دين، بلكه تمام قوانين موضوعه بشرى براى كنترل جامعه است و ضامن ا جرايى آن حيا است، شخص بى حيا در منابع روايى شريعت اسلام، «بى ايمان» معرفى شده است، امام صادق(ع) در اين باره فرمود: «لا ايمان لمن لاحياء له»(47) كسى كه حيا ندارد، ايمان ندارد.

از احاديث ذكر شده درمى يابيم كه در جامعه، افرادى هستند كه پاى بند به اخلاق و ايمان نمى باشند، ولى به سبب حيا از ديگران، به پاره اى ازگناهان دست نمى زنند، زيرا، شكنجه افكار عمومى و ملامتهاى مردم، از كيفر و مجازات زندان و شلاق به مراتب سخت تر است. مرد و زن بى عفت، از رسوايى عمومى بيشتر رنج مى برند تا از ساير شكنجه ها.

دكتر فلاسن، استاد دانشگاه روچستبر، مى گويد: خجالت كشيدن و حياء علامت سلامت است و در ميان تمام افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مى كنند، نيز رايج است.(48) اگر در جامعه، روح حيا ـ كه به فرموده امام على(ع) ثمره عفت است ـ حاكم باشد، بسيارى از نزاعها و اختلافهاى خانوادگى و بسيارى از جرايم اجتماعى و بزهكاريها از بين مى رود.

گر حيا نبود، بيفتد رسم عصمت از ميان      ور حجابى در ميان است، از تقاضاى حياست


پى نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
1. راغب اصفهانى، معجم مفردات، ص 350.

2. طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 101.

3. ابن منظور لسان العرب، ج 9، ص 253.

4. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2، ص 803.

5. قرشى على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5،ص 19.

6. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 14081.

7. دكتر معين، فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 207.

8. ملااحمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243.

9. سوره مؤمنون، آيه 5.

10. از امام باقر(ع) چنين نقل شده است: كه اين آيه درباره اصحاب «صفّه» نازل شده است (اصحاب صفه: حدود چهارصد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه چون خانه و كاشانه اى نداشتند در مسجد پيامبر(ص) زندگى مى كردند، اين افراد به فرموده قرآن با وجود نيازمندى شديد، عفت نفس به خرج مى دادند، به طورى كه هر كس كه اطلاعى از وضعيت آنان نداشت، گمان مى كرد كه ايشان و بى نيازند) تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيه 273، سوره بقره، ص 264.

11. ترجمه بهاء الدين خرمشاهى از قرآن مجيد.

12. شيخ عباس قمى، سفينة البحار، ج 2، ص 207.

13. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359، ح 12824.

14. همان، ص 363، ح12861.

15. عن على(ع):الفضائل اربعه اجناس...الثانى: العفة و قوامعها فى الشهوة...

16. قال الصادق(ع)...والعفة و ضدها التهتّك.

17. راغب اصفهانى معجم مفردات الراغب، ص 276.

18. طريحى مجمع البحرين، ج 1، ص 252.

19. لغت نامه دهخدا، ج 9، 13894.

20. فريد وجدى، دائرة المعارف القرن العشرين، ج 6، ص 515.

21. سوره آل عمران، آيه 14.

22. شهيد مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، انتشارات الزهراء، ص 106.

23. ميزان الحكمه، ج 6، ص 359.

24. همان منبع، ص 362.

25. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 130، ميزان الحكمه، ج 6،ص 362.

26. مجلسى محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، مؤسسه الوفا، ج 1، ص 117، ابن شعبه، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه احمد جنتى عطائى، انتشارات علميه اسلامى، ص 19.

27. محمد رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 6، ص 428.

28. نفسى كه زشتيها را زيبا نشان مى دهد.

29. نفسى كه پيوسته انسان را به زشتى امر مى كند.

30. نفسى كه انسان را ملامت مى كند(وجدان صالح بشرى).

31. نفسى كه سكونت و استقرار و اطمينان را در سايه بندگى يافته است.

32. سوره شمس، آيه 11 ـ 8.

33. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 2، ص 127.

34. همان منبع، ص 129.

35. همان منبع.

36. همان منبع.

37. سوره انعام، آيه 75.

38. رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 1، ص 311.

39. ميزان الحكمه، ج 2،ص 564.

40. غررالحكم، ح 5527.

41. همان، ح 4612.

42. بحارالانوار، ج 71،ص 336.

43. علامه مجلسى، مرآت العقول، ج 8، ص 187.

44. بحار الانوار، ج 2، ص 25.

45. همان، ح 2837.

46. سفينة البحار، ج 1، ص 361، ح 340.

47. بحارالانوار، ج 78، ص 111؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 565.

48. فلسفى، محمد تقى (ره)، كودك، ج 2، ص 371.


منبع اصلي : پاسدار اسلام، شماره 279و280

 

نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان(2)

عسكرى اسلامپور


آثار و بركات عفت و پاكدامني
1. درك لذت ايمان
«خويشتن داري» توانايي برجسته روحي به انسان مي دهد تا وي در برابر هجوم هوي و هوس سركش، پايداري كند و در فراز و فرود زندگي، به كمال برسد.

انساني كه اعتقاد به اصول و ارزشها دارد، در واقع به سرچشمه همه مهرباني ها، لطافت ها، عاطفه ها، عشق ها، زيبايي ها و هنرمندي ها و ابداع ها ايمان دارد و چنين ايماني، همچون بنيان مرصوص است(1) كه هيچ تند بادي، از آزمندي، فزون خواهي و خشونت طلبي نمي تواند وي را آشفته سازد.

ايمان به خدا و زندگي پس از مرگ از مهم ترين و قوي ترين عوامل پيشگيري از شهوات و هوسهاست. شخص با ايمان، خداوند را همه جا حاضر و ناظر مي بيند و باور دارد كه همه كارهاي او به وسيله فرشتگان الهي در پرونده اي ثبت مي شود و روزي مورد رسيدگي قرار خواهد گرفت و سرنوشت نيكوكاران، بهشت و كيفر تبهكاران دوزخ است. اين تعبير از امام خميني(ره) را به خاطر بسپاريم كه: عالم محضر خداست، در محضر خدا معصيت نكنيم. اين اعتقاد، بهترين مانع در برابر فسادهاي اخلاقي و اجتماعي است و هر قدر تقويت شود، مقاومت انسان در برابر شهوات بيشتر مي شود. از سوي ديگر با ضعف ايمان، عفت و مقاومت در برابر شهوات كاهش مي يابد. علي(ع) فرمود: «فعصم السعداء بالايمان و خذل الاشقياء بالعصيان»(2) خداوند سعادتمندان را به وسيله ايمان (از خطر گناه) حفظ كرد و ظالمان را به خاطر عصيان و نافرماني، ذليل و خوار گرداند.

 

از جمله آثار عفت و پاكدامني درك لذت ايمان است و چشيدن اين لذت در تمام عمر، بدون عفت و پاكدامني غير ممكن است. كسي كه ايمان دارد به اينكه خداوند، ناظر اعمال اوست، هرگز تن به ناپاكي و بي عفتي نمي دهد. امام جواد(ع) فرمود: «بدان كه از دايره ديد خداوند بيرون نخواهي بود، اكنون ببين چگونه هستي».(3)

امام سجاد(ع) فرمود: مردي با خانواده اش براي سفري عازم شدند. براي آن سفر تصميم گرفتند از طريق دريا سفر نمايند. پس از اينكه سوار كشتي شدند، طوفان تندي آغاز شد، به گونه اي كه كشتي و اهل آن همه غرق شدند، همسر اين مرد به وسيله تخته چوبي خود را از مرگ نجات داد و به جزيره اي رسيد: «تا وارد جزيره شد، فردي را ديد خيلي خشن و تندخو، مرد تا او را ديد از شدّت زيبايي به او خيره شد و سؤال كرد: آيا تو انسان هستي؟ زن جواب داد: آري. مرد با نگاه هاي تندش زن را به لرزه انداخت. مرد گفت: چرا نگراني؟ زن گفت: مرا رها مي كني يا اينكه از او مدد جويم؟ مرد گفت: اگر رهايت نكنم. چه مي شود؟ زن گفت: از او ياري مي جويم.

سخن زن، مرد را تكان داد و گفت: من بايد بيشتر از خدا بترسم، زيرا من ميل دارم نه تو. آن گاه از جا برخاست و سخني نگفت و تصميم به توبه و بازگشت گرفت. در حال رفتن، عابدي را در راه ديد. گرماي خورشيد هر دوي آنها را مي آزرد.

عابد گفت: بيا از خدا بخواهيم تا بين ما و خورشيد سايه اي ايجاد نمايد.

مرد گفت: من كاري در خود سراغ ندارم تا زمينه اين لطف (ايجاد سايه) خداوند گردد. شما دعا كن تا من آمين بگويم. عابد، خدا را خواند و از او خواست كه سايه اي براي آن ها مقرر گرداند. مرد هم آمين گفت. بلافاصله قطعه ابري روي سر هر دو قرار گرفت و موجب شد كه آفتاب آنها را نيازارد. بعد از مقداري كه زير سايه الهي مسير را پيمودند، سر يك چند راهي خواستند از يكديگر جدا شوند، كه عابد ديد ابر به طرف جوان مي رود. رو به جوان كرد و گفت: تو از من نزد خداوند مقرب تري، زيرا، من قبلاً از خدا خواسته جوان جريان خود را نقل كرد. عابد گفت: خداوند گناه گذشته ات را عفو كرد و اين لطف ويژه را نصيبت فرموده است. مراقب اعمال خود باش، زيرا، اين مقام بس والايي است كه خداوند به تو عنايت فرمود و تمامي اينها به خاطر آن لحظه اي بود كه از گناه چشم پوشي كردي.


2. آرامش روحي فرد و جامعه(بهداشت رواني)
با عفاف و خويشتن داري مي توان از هرز رفتن استعدادها، توانها و امكانات جلوگيري كرده و براي بالندگي هنجارها و ارزشها ياري نمود: «از نظر اسلام، محدوديّت كاميابي جنسي به محيط خانوادگي و همسران مشروع از خبر رواني به بهداشت رواني اجتماع كمك مي كند.»(4) همه غمها و افسردگي هايش از اختلال در شرايط جسمي و روحي انسان است، همان طور كه گفته شد عفت و پاكدامني، نياز و نداي دروني انسان مي باشد. بنابراين، با رعايت كامل آنها، از غم و آشفتگي رهايي مي يابد. در مقابل بي عفتي جز احساس گناه و تنفر از خود و دچار شدن به جنون جواني كه باز دارنده از هرگونه فعاليت انساني است اثر ديگري ندارد.(5)

عفاف، سلامت جامعه را به دنبال دارد، زيرا، جامعه را افراد آن تشكيل مي دهند و اگر افراد اصلاح شوند، جامعه نيز اصلاح خواهد شد. عفاف موجب مصونيت زن و مرد از آشفتگي هاي ذهني، بزهكاري، آوارگي و بالاخره بيماري روحي و رواني مي شود و از انحطاط اخلاقي جامعه و از هم پاشيدگي خانواده ها جلوگيري مي كند.


3. سلامت جسمي
علم بشر به ارتباط سلامت روحي و رواني با سلامت جسمي اذعان دارد. پزشكان آثار بي عفتي مانند چشم چراني را اين گونه فهرست مي نمايند: «1ـ دشواري در تنفس 2ـ درد اطراف قلب 3ـ تپش قلب 4ـ ضعف و خستگي عمومي 5 ـ سر درد 6ـ بي قراري 7ـ بي خوابي و كم اشتهايي 8 ـ خستگي فكري و دماغي.»(6) اينها علاوه بر عقده هاي ناگشودني رواني است كه بررسي و طرح آن از عهده اين نوشتار خارج است.


4. استحكام بنياد خانواده
خانواده اولين و بنيادي ترين تشكل اجتماعي يك جامعه به شمار مي آيد. استحكام خانواده كه مركز عشق و اميد و بستر شكفتن آرزوهاي جوانان مي باشد، توانايي هاي فردي را افزايش و جامعه را استوار و پويا خواهد ساخت. بي شك نهاد خانواده، تنها با پاسداري از عفاف و پاكدامني، درخشش و بالندگي لازم را پيدا مي كند، زيرا اگر در جامعه اي عفاف و پاكدامني به صورت كامل رعايت گردد و تمتعات جنسي به محيط خانواده محدود شود جوانان به ازدواج روي آورده و خانواده هاي تشكيل شده نيز ثبات بيشتري مي يابند، ولي اگر بي بند و باري و بي عفتي در جامعه رواج يابد و بهره برداري هاي جنسي در خارج از محيط خانواده ميسر گردد، جوانان زير بار مسئوليت هاي ازدواج نرفته و خانواده هاي تشكيل شده نيز متزلزل مي شود. بنابراين، باضرس خاطر بايد گفت: رعايت عفاف در رفتار و گفتار، خانواده را سالم و آسيب ناپذير نگه مي دارد.


5. عزت و سربلندي
انسان در سايه عفاف، عزت و اعتبار پيدا مي كند و كساني كه هرچه مي خواهند مي خورند و آنچه مي خواهند مي گويند و پيوسته در پي هوسراني اند، نزد ديگران اعتبار و ارزشي ندارند. امام علي(ع) مي فرمايد: «من عفت اطرافه، حسنت اوصافه.» و نيز فرمود: «من اتحف العفة و القناعه حالفه العز».

انسانهاي پاكدامن، نزد افراد جامعه اعم از خانواده دوستان و ديگران مورد احترام و اعتمادند. اين عزت و اعتبار در برخوردها و مناسبات اجتماعي پديدار مي شود؛ به گونه اي كه حتي افراد متهتك، امانات و اسرار خود را به انسان هاي عفيف و امين مي سپارند و در دل آنها را بزرگ و پاك مي دانند.


6. عفاف منشأ فرهنگ و ادبيات
همه زيبايي و شكوه تمدن و فرهنگ انسان را مي توان در «عشق» خلاصه كرد. استواري عشق به اسطوره ها كمتر دست يافتني است. زبان عاشقان، زبان شعر است. زيرا، دل پرسوز عاشق، درون سوز است. زبان سرخ و آتشيني كه تن نمي شناسد و سر بر باد مي دهد. ولي مهربان و ترنم برانگيز است و حتي دل معشوق سنگ دل را مي سوزاند و به تحسين وا مي دارد. اين بلنداي شكوهمند فرهنگ و ادب شرقي، عرفاني و ايراني، دست مايه يك نسل سرافراز اصيل، خويشتن داري و متمدن است كه از منظر عفاف به يكديگر مي نگريستند. زن در حشمت جلال مي زيسته است و مرد همواره در پي اين حشمت و جلال مي رفته است كه به سادگي و آساني، دست يافتني نبوده است. كمتر بازيچه دست هوسران بوده و بيشتر ارزش و اعتبار داشته است. استاد شهيد مطهري مي فرمايد: «آيا آنجا كه سلسله مقررات اخلاقي به نام عفت و تقوي بر روح مرد و زن حكومت مي كند و زن به عنوان چيزي گرانبها دور از دسترس مرد است اين استعداد بهتر به فعليت مي رسد يا آنجا كه احساس منعي به نام عفت و تقوي در روح آنها حكومت نمي كند و اساساً چنين مقرراتي وجود ندارد، و زن در نهايت ابتذال در اختيار مرد است.»(7)


پرتگاه ها و آفات عفاف
1ـ نگاه حرام
ترديدي نيست كه امور زندگي انسان به نگاه هايش بستگي دارد. انتخاب همسر، شغل، خانه، دوست و صدها موضوع ديگر همه با نگاه پيوند دارد. نگاه آدمي از مهم ترين عناصر مؤثر در تصميم گيري او است و اغلب نفرتها، اشتياقها و انتخابها، نگاه است. انسان نمي تواند از تأثير شنيده ها و ديده هايش بر مغز جلوگيري كند، اين تأثيرپذيري به كمك شبكه اعصاب و فعاليت مغزي صورت مي گيرد و شخص نمي تواند با تلقين، چندان از تأثير بكاهد. همچنين بديهي است كه همان طور كه نگاه به سبزه زار و آب نيلگون، به طور ناخود آگاه در انسان تأثير مي گذارد و براي او فرح و شادي مي آورد، نگاه به نامحرم يا نگاه شهوت آميز و از روي لذّت و ريبه (اعمّ از زن نامحرم يا ديگر مناظر حرام مثل عكس ها و فيلم هاي مبتذل...) نيز باعث تحريك بيش از حد غريزه شهواني شده و مفاسد زيادي را درپي دارد، به همين جهت قرآن كريم، از اهل ايمان مي خواهد كه براي حفظ عفت و در روايات اسلامي، جملاتي مشاهده مي شود كه بيانگر عقوبت و آثار مخرب نگاه حرام(9) در دنيا و آخرت است كه به عنوان نمونه به ذكر چند روايت بسنده مي كنيم:

امام صادق(ع) فرمود: «النظر بريد الزنا» نگاه حرام، نامه رسان انجام كار زشت است.گويا نگاه متمركز و آلوده با ارسال تلگرافي بسيار قوي، بيننده را به انجام روابط ناسالم دعوت مي كند.

امام علي(ع) فرمود: «چشم، ديدبان عقل و پرچمدار و جاسوس دل است.» در حقيقت ديدبان، مشاهدات خود را به مركز اطلاعات گزارش مي كند و در آنجا است كه نسبت به مشاهدات او تصميم گيري و نيروها بسيج مي شود. در بدن انسان نيز مغز است كه پيامهاي چشم را دريافت مي كند و به تلاطم مي افتد و هورمون هاي محرك غرايز را به سراسر بدن گسيل مي دارد. آنچه در مغز رخ مي دهد شايد همان باشد كه در اين فرموده امام صادق(ع) نهفته است: «النظرة بعد النظرة تزرع في القلب الشهوة و كفي بها لصاحبها فتنة»؛(10) نگاه پياپي، بذر شهوت را در دل مي افشاند و همين امر براي هلاكت بيننده اش كافي است.

نگاه حرام، قدرت تصميم گيري درست و استفاده از عقل را از انسان سلب مي كند، و بيشتر انحرافات جنسي و خلاف اخلاق اسلامي، از يك نگاه آغاز شده است.


ز دست ديده و دل هر دو فرياد كه هرچه ديده بيند، دل كند ياد

شايان ذكر است آنچه گذشت، ويژه نگاه مرد به زن نيست، بلكه نگاه معنادار (حرام) زن به مرد نيز همين آثار را در پي دارد.


2ـ استماع موسيقي هاي مبتذل
موسيقي مطرب كه در منابع روايي اسلام، از آن به «غنا» تعبير شده، يكي از پرتگاه ها و زمينه هاي بروز آلودگي و از آفات بزرگ «عفت» است. چنان كه رسول خدا(ص) آن را «افسون زنا» خوانده است: «الغناء رقية الزنّا»(11) اين تشبيه با رساترين تعبير، تأثير خطرناك موسيقي مبتذل را در آلودگيهاي جنسي بيان مي كند و نقش آن را در تحريك غريزه جنسي انسانها به ويژه در جوانان، همچون جادويي مي داند كه بي اختيار، آنان را به اعمال نامشروع و خلاف عفت مي كشاند. در تفسير نمونه از يكي از سران بني اميه نقل شده است كه گفت: «از غنا بپرهيزيد، زيرا، حيا را كم و شهوت را مي افزايد و شخصيت را درهم مي شكند و جانشين شراب مي شود و همان كاري را مي كند كه مستي مي كند.»(12)

غنا، مقدمه و سبب زنا است؛ چون غنا، آواز لهوي است كه از جهت شهوت و لذت حيواني، از شخص خواننده صادر مي شود كه يكي از بزرگ ترين اثر آن، سوق دادن افراد، به ويژه جوانان به طرف شهوت و تحريك قواي حيواني است.

آري، دختر و پسري كه ممكن بود قبل از شنيدن موسيقي مطرب و مبتذل، تحت تأثير شرم و حيا و عفت قرار داشته و راضي به يك كار ننگين شهوي و حيواني (زنا) نشوند، چنان با شنيدن اين نوع موسيقي، آماده ننگين ترين فعل مي گردند كه به يقين مي توان گفت: يكي از عوامل اصلي انحطاط و اشاعه فحشاء و تجاوزات به نواميس در دنياي امروز مربوط به پخش نوارهاي شوم و آهنگ هاي مهيج موسيقي مطرب و مبتذل است.


3ـ فكر ناسالم
يكي از عواملي كه باعث تحريك ميل جنسي در انسان مي شود، فكر گناه و مشغول كردن ذهن به مسائل جنسي است كه سر انجام موجب تحريك و تهييج غريزه و ارتكاب به گناه مي شود، از اين رو، در روايات اسلامي، از «فكر گناه» نهي شده است، زيرا فكر گناه، به خود گناه منجر مي شود. چنان كه علي(ع) مي فرمايد: «من كثر فكره في المعاصي دعته اليها»(13) كسي كه در انديشه گناه باشد و درباره آن بسيار فكر كند، سرانجام همان افكار او را به گناه مي كشاند.

در روايتي از امام صادق(ع) آمده است كه: «حضرت عيسي(ع) به حواريين فرمود: حضرت موسي(ع) به شما دستور داد كه زنا نكنيد، ولي من به شما دستور مي دهم كه نه تنها زنا نكنيد، بلكه چنين عملي(فكر گناه) را به ذهن خود نيز راه ندهيد، زيرا كسي كه فكر زنا را نمود، همانند كسي است كه در خانه منقش و آراسته اي آتش روشن كند. اين خانه اگر آتش نگيرد و نسوزد، بدون شك، آتش و دود تمامي تزيينات و نقاشيهاي آن را از بين خواهد برد.»(14)

براي اين كه انسان بتواند فكر و خيال خود را كنترل كند، لازم است از تنهايي و بيكاري دوري جويد، زيرا بسياري از فكرهاي گناه آلود، به دليل بيكاري و داشتن اوقات فراغت غير ضرور است.


4ـ بيكاري
يكي از اسباب آلودگي و افت عفاف، بيكاري است كه در روايات اسلامي، از آن به شدت نهي شده است، امام علي(ع) فرمود: «خداوند شخص سالم و بيكاري را كه نه در پي كار دنيا و نه در پي كار آخرت است، دشمن مي دارد.»(15) اين به خاطر مفاسدي است كه بيكاري در پي دارد و اشتغال به كار، چه براي تأمين معاش دنيوي باشد و چه براي ذخيره اخروي، مي تواند از آن مفاسد، پيشگري نمايد. در روايتي ديگر از از امام علي(ع) آمده است: «بيكار، دنبال كار زشت مي رود و دست وي بسوي گناه دراز مي شود.»(16) بدين جهت در قرآن كريم توصيه شده است: «در هنگامي كه از كار فارغ شدي، به كار ديگر بپرداز؛ فاذا فرغت فانصب».(17) طبق اين رهنمون، افراد با ايمان در واقع اوقات فراغت ندارند، چنان كه علي(ع) فرمود: «وقت مؤمن، پر است.»(18) ناگفته نماند كه اين بدان معنا نيست كه اهل ايمان، وقت تفريح و استراحت ندارند، بلكه مراد آن است كه شخص مسلمان بر اساس رهنمود شريعت اسلام، هيچ وقت بيكار نيست و براي تمام اوقاتش برنامه دارد كه تفريح يكي از آن برنامه ها است.


5 ـ دوستان ناباب
دوستان نه تنها با هم انس مي گيرند و با مصاحبت و همنشيني، موجبات شادماني و نشاط يكديگر را فراهم مي سازند، بلكه هر دوستي به مقياس درجه رفاقت و دوستي، در امور مادي و معنوي دوست خود نفوذ مي نمايد و هر يك خواه ناخواه بر عقايد و اخلاق و رفتار و گفتار ديگري اثر مي گذارند.

قرآن كريم از زبان اهل جهنم نقل مي كند كه مي گويند: «يا ليتني لم اتخذ فلانا خليلا»(19) اي كاش، فلاني را دوست رسول خدا(ص) فرمود: «المرء علي دين خليله و قرينه»(20) دين و روش هر كس طبق مذهب و آيين دوست و همنشين خود خواهد بود.

در روايتي از حضرت سليمان (ع) آمده است كه فرمود: «درباره كسي به نيكي يا بدي قضاوت نكنيد تا دوستانش را ببينيد، زيرا، هر كسي به وسيله امثال و اقرانش شناخته مي شود و به صفات همنشينان و دوستانش منسوب مي گردد.»(21) تأثير دوست همنشين در انسان به اندازه اي است كه حتي مي توان از نوع دوستان يك نفر، به آساني به خصوصيات اخلاقي وي پي برد.


تو اول بگو با كيان زيستي پس آنگه بگويم كه تو كيستي

ارتباط و همنشيني افراد با يكديگر زماني ميسر است كه اخلاق ورفتار و ويژگيهاي آنان يكسان و همسو باشد، بنابراين اگر دو نفر از لحاظ اخلاق و رفتار متضاد باشند، هرگز مصاحب و همنشين نخواهند شد. سعدي مي گويد: هر كه با بدان بنشيند اگر طبيعت آنان در او اثر نكند، به طريقت ايشان متهم مي گردد، و اگر به خرابات رود و به نماز كردن، منسوب شود به خمر خوردن.


رقم بر خود بناداني كشيدي كه نادان را به صحبت برگزيدي
طلب كردم زدانايي يكي پند مرا فرمود: با نادان مپيوند

به تجربه ثابت شده كه كساني كه با دوستان فاسدي همنشين بوده اند، عاقبت به انواع گناهان آلوده شده اند، زيرا آنها براي اينكه كمتر احساس گناه كنند و شريك جرم پيدا نمايند، سعي مي كنند افراد ديگر را به سرنوشت غم انگيز خود گرفتار كنند. وقتي پاي صحبت بسياري از جوانان فاسد مي نشينيم، درمي يابيم كه عامل اصلي آلودگي خود را همنشيني با دوستان ناباب ذكر مي كنند.


6ـ خلوت با نامحرم
زن و مرد نامحرم در هر مرحله اي از صفات اخلاقي و عفاف هم كه باشند در خلوت، سخت در معرض وسوسه هاي شيطاني قرار مي گيرند. شدت اين وسوسه ها به حدي است كه مي تواند محكم ترين اراده ها را سست كرده و ايمانهاي قوي را به تدريج متزلزل نمايد. يكي از موقعيتها هنگامي است كه زن و مرد در محيط خلوت كه براي ديگران وارد شدن به آنجا ميسر نيست، حضور داشته باشند.

براي پيشگيري از وساوس شيطاني، شريعت اسلام دستور مي دهد كه زن و مرد هيچ گاه در اين چنين موقعيتي قرار نگيرند. روايات زيادي در اين باره وارد شده كه به عنوان نمونه به چند روايت ، اشاره مي كنيم:

علي(ع) فرمود: «هيچ مردي با زن نامحرم در جاي خلوت همراه نشود، زيرا، هنگامي كه مرد و زن نامحرم در مكاني خلوت همراه شدند، سومين آنان شيطان خواهد بود، كه در آنجا حضور خواهد يافت.»(22) خطر اين عمل تا اندازه اي است كه پيامبراكرم(ص) فرمود: «كسي كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نبايد در جايي كه نفس زن نامحرم را مي شنود به سر برد.»(23)

همچنين در روايتي از آن حضرت آمده است كه فرمود: «حضرت موسي نشسته بود كه شيطان به طرفش آمد و گفت: مي خواهم تو را به سه چيز سفارش كنم...يكي از آن سه توصيه اين است كه، هرگز با زن نامحرم تنها مشو، زيرا هيچ مردي با زن نامحرم تنها نمي شود، مگر اين كه من به سراغ آنها خواهم رفت.»(24) تنها بودن با نامحرم آنقدر مورد نهي شارع مقدس است كه نماز در آن مكان و شرايط، مورد اشكال مي باشد.


7ـ سخن گفتن با نامحرم
اگر چه سخن گفتن مرد نامحرم با زن نامحرم(بدون نازك كردن صدا و عشوه گري در سخن گفتن) و بر عكس حرام نيست، ولي سخن گفتن بي مورد(غير ضروري) و شوخي كردن با نامحرم از نظر روايات اسلامي كار پسنديده اي نيست، چنان كه در روايتي آمده است كه: ابوبصير از اصحاب امام باقر(ع) مي گويد: زماني كه در كوفه بودم، به يكي از بانوان درس قرآن مي دادم. روزي به مناسبتي با وي شوخي نمودم. مدتي گذشت تا در مدينه به حضور امام باقر(ع) رسيدم. حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: كسي كه در جاي خلوت گناه كند، خدا نظر لطف خود را از او برمي دارد. اين چه سخني بود كه به آن زن گفتي؟! از شدت شرم، صورتم را پوشاندم. حضرت فرمود: مراقب باش كه تكرار نكني و با زن نامحرم شوخي ننمايي.(25)

در روايات آمده است: كسي كه با نامحرمي شوخي كند، به خاطر هر كلمه اي كه در دنيا به او گفته، هزار سال در آتش دوزخ حبس خواهد شد.(26)


8 ـ اختلاط زن و مرد
شريعت اسلام در عين اين كه به زنان، اجازه شركت در فعاليت هاي اجتماعي را مي دهد، از اختلاط نهي فرموده است. در سنن ابوداود آمده است كه: «رسول اكرم(ص) در زمان حياتش دستور داد كه براي زنان، در جداگانه اي به مسجد النبي بسازند.»(27)

كه هنوز هم به نام «باب النساء» وجود دارد. پيامبر(ص) دستور داد كه: شب هنگام بعد از اتمام نماز، ابتدا زنان و سپس مردان از مسجد خارج شوند و در مسير كوچه و خيابان، زنان از كنار، و مردان از وسط حركت كنند.

بدون شك يكي از عوامل شيوع فساد كه دامنگير جهان امروز، بخصوص كشورهاي غربي شده است، برداشتن حايل و حريم ميان زن و مرد در ادارات، كارخانه ها و ديگر اماكن و محافل عمومي است. در اين برخوردها معمولاً بذر فساد و گناه افشانده مي شود و روز به روز ريشه مي دواند.

«جامعه امروزي، زيانهاي اختلاط زن و مرد را به چشم خود مي بيند، چه لزومي دارد كه زنان، فعاليتهاي اجتماعي خويش را به اصطلاح دوشادوش مردان انجام دهند؟! آيا اگر در دو صف جداگانه انجام دهند، نقصي در فعاليت كاريشان رخ مي دهد؟!

از جمله اثر بارز اين دوشادوشيها اين است كه هر دو همدوش را از كار و فعاليت مثبت باز مي دارد و هر يك را به جاي توجه به دقت به كار خود، متوجه «همدوش» مي كند، تا آنجا كه غالباً اين همدوشيها به هماغوشيها منتهي مي گردد.»(28)


رسول خدا(ص) فرمود: «ميان مردان و زنان نامحرم فاصله اندازيد، زيرا، بر اثر ملاقات و اخلاط، گرفتار درد و بلايي مي شويد كه دوا ندارد. بر شما باد كه از اختلاط با زنان اجتناب نماييد.»(29)

 9- تماس جسمي با نامحرم
تماسهاي جسمي بين زن و مرد نامحرم، هرچند اندك، از نظر اسلام حرام و گناه بزرگي محسوب مي شود.حتي اگر فقط مصافحه(دست دادن)با نامحرم -هر چند فاميل آشنا-و بدون هيچ گونه قصد سوئي باشد.

پيامبر(ص)فرمود:"من صافح امرأة حراما جاء يوم القيامة مغلولا ثم يومر به الي النار"(30)،هر كس با زني نامحرم دست بدهد،روز قيامت با دستهاي زنجير بسته وارد محشر شده و سپس به طرف جهنم بردهخواهد شد.

تمام مراجع عظام،مصافحه(دست دادن)با زن بيگانه را جايز نمي دانند.كوچك شمردن اين گونه گناهان موجب مي شود كه زشتي آ«ها در جامعه از بين برود و افراد كم كم به گناهان بزرگتر روي بياورند و فساد وپليدي،دامنگير افراد جامعه شود.


پي نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
1. سوره صف، آيه 4.

2. ميزان الحكمه، ج 6، ص 344.

3. بحارالانوار، ج 78، ص 358: «اعلم انك لن تخلفوا من عين اللّه فانظر كيف تكون».

4. شهيد مطهري، مسئله حجاب، ص 83.

5. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، دكتر پاك نژاد، ج 16، ص 191.

6. همان، ص 15.

7. شهيد مطهري، اخلاق جنسي،ص 84.

8. سوره نور، آيه 31.

9. ر.ك: مجله پيام زن، عسكري اسلامپور كريمي، نگاه آلوده و پيامدهاي ناگوار آن، ش 142، ص 68.

10. مستدرك الوسائل، كتاب النكاح، باب 104، ح6.

11. بحارالانوار، ج 76، ص 334.

12. تفسير نمونه، ج 17، ص 250.

13. غررالحكم، ص 664.

14. وسائل الشيعه، ج 14، ص 240.

15. نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 17،ص 146.

16. همان، ج 20، ص 303.

17. سوره انشراح، آيه 7.

18. نهج البلاغه، كلمات قصار 333.

19. سوره فرقان، آيه 28.

20. وسائل الشيعه، ج 4، ص 207.

21. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 62.

22. مستدرك الوسائل، ج 2، ح 553، ص 323.

23. وسائل الشيعه، ج 14، ص 144.

24. همان، ص 553؛ بحارالانوار، ج 76، ص 334.

25. وسائل الشيعه، ج 14،ص 144.

26. بحارالانوار، ج 76، ص 363.

27. سنن ابوداود، ج 1، ص 109.

28. متفكر شهيد استاد مطهري، مسئله حجاب، ص 237.

29. مرآت النساء، ص 140.

30 وسائل الشيعه، ج 14، ص 143.

 




منبع اصلي : پاسدار اسلام، شماره 281

 

شيفته «حيا» هستم



چه كنم تا با حيا شوم؟ حس مى‏كنم خيلى گستاخ و بى‏پروا هستم . گاهى اوقات كه به اين مساله فكر مى‏كنم عذاب وجدان پيدا مى‏كنم، راهى نشان دهيد; البته من دخترى محجبه هستم و ظاهرى مذهبى دارم؟ س . ر . م

دانشجوى گرامى، سؤال در مورد حيا و نحوه دستيابى به آن بسيار ارزشمند است; زيرا درباره يكى از بهترين صفات انسانى و الاهى است; صفتى كه هر كس به آن آراسته باشد، از متانت و وقار و شخصيت والا برخوردار است . حيا براى زن و مرد زيبنده است; اما آراستگى زن‏ها به حيا از دو جهت اهميت دارد: يكى از اين جهت كه زنان با حيا از شخصيت و متانت والايى برخوردارند و ديگر اين كه حيا موجب مصونيت آن‏ها از آفت‏ها و اسيب‏هايى است كه گوهر وجود زن را نشانه رفته‏اند . از اين رو، تبيين حيا و متمايز ساختن حياى پسنديده از آنچه به ظاهر حيا ناميده مى‏شود ولى پسنديده نيست، بسيار شايسته است .

معناى حيا
حيا در لغت‏يعنى شرم داشتن از ارتكاب زشتى‏ها و در اصطلاح حالت روانى خاصى است كه موجب متانت و وقار در رفتار و حركات و سكنات انسان مى‏شود . در نتيجه هر چه اين حلالت در انسان قوى‏تر باشد، شخصيت آدمى وزين‏تر و رفتارش سنجيده‏تر خواهد بود و از آنچه با آراستگى شخصيت منافات دارد، بيش‏تر اجتناب مى‏كند .

حيا در روايات جايگاهى ويژه دارد، به گونه‏اى كه آن را محصول ايمان و حتى عين ايمان شمرده‏اند . امام صادق (ع) مى‏فرمايد: «حيا از ايمان است و ايمان در بهشت است .» (1) «حيا و ايمان در يك رشته و همدوش همديگرند; چون يكى از آن دو رفت، ديگرى هم مى‏رود .» (2) بنابراين، حيا ثمره ايمان است . هر چه ايمان انسان بيش‏تر باشد، حيا بيش‏تر در رفتارش مشاهده مى‏شود و از ارتكاب كارهاى زشت‏بيش‏تر احساس شرمندگى مى‏كند . در مقابل، هر چه ايمان انسان ضعيف‏تر باشد، گستاخى‏اش براى انجام گناه بيش‏تر خواهد شد . امام صادق (ع) فرمود: كسى كه حيا ندارد دين ندارد . (3) در اين روايت، امام (ع) حيا را معادل دين قرار داده است و اين اهميت‏حيا و جايگاه رفيع آن را در معارف دينى نشان مى‏دهد .

اقسام حيا
همان طور كه در مسائل مادى افراد غير ماهر و غير متخصص اشياى بدلى را بااشياى با ارزش اشتباه مى‏گيرند و فريب مى‏خورند، در بازار معنويت نيز گاه مردم به سبب جهل و عدم آشنايى با معارف دينى امور ناپسند را پسنديده و ارزشمند تلقى مى‏كنند . از اين رو، امامان معصوم (ع) و پيامبر گرامى (ص) در جهت تبيين معناى واقعى واژه‏ها كوشيده‏اند . پيامبر گرامى (ص) فرمود: دو نوع حيا داريم: حياى عقل و حياى حمق . حياى عقل علم است و حياى حمق نادانى . حياى برآمده از عقل همان حياى پسنديده است كه معادل ايمان و دين معرفى شده است . انسان مؤمن با حيا است; ولى حيا مانع سؤال كردنش نمى‏شود . بدين سبب، هر چه نمى‏داند با كمال متانت و جرات مى‏پرسد و جهل خود را به علم تبديل مى‏كند .

كم‏رويى سبب مى‏شود افراد نتوانند از توانايى‏هاى‏شان به خوبى استفاده كنند، جرات سؤال كردن نداشته باشند و در جهل باقى بمانند . اين نوع حيا امرى ناپسند است و همان چيزى است كه روان شناسان آن را اختلال ارتباطى تلقى مى‏كنند . افراد خجل و كم‏رو در واقع بيمارانى هستند كه به درمان نياز دارند . در برابر اين گروه، دسته‏اى نيز راه افراط پيموده، گستاخى بيش از حد از خود نشان مى‏دهند و بدون تفكر به هر عملى دست مى‏يازند . چنين افرادى نيز مشكل دارند و به فرموده قرآن با دست‏خودشان خود را به هلاكت مى‏افكنند . از اين رو، خداوند انسان را از انجام اعمال نسنجيده باز مى‏دارد و مى‏فرمايد: «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين; خودتان را با دستان خودبه هلاكت نيندازيد . سنجيده و نيكو عمل كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد .» (4)

آنچه گفته شد نشان مى‏دهد حيا حالتى است متعادل و دارنده اين حالت، افزون بر حفظ دين و ايمان، از گستاخى در اعمال نسنجيده و رفتارهاى حماقت‏آميز و انزواطلبى و كم رويى مى‏پرهيزد .

راهكارهاى دستيابى به حيا

براى رسيدن به مرز اعتدال در روابط اجتماعى و فردى و ايجاد حالت‏حيا، راهكارهاى زير سودمند مى‏نمايد:

1 . اجتناب از گناه، حتى گناهان كوچك; انسانى كه از گناهان كوچك پرهيز نمى‏كند، كم‏كم به گناهان بزرگ روى مى‏آورد .

2 . انجام صحيح واجبات و تكاليف دينى

3 . عمل به مستحبات و دورى از مكروهات در حد امكان

4 . دوستى با افراد با حيا و اجتماعى

5 . قطع ارتباط باافراد گناهكار

6 . به قدر ضرورت سخن گفتن و اجتناب از پرگويى; در روايات آمده است: كسى كه بسيار حرف مى‏زند، لغزش‏هايش زياد مى‏شود و حياى وى كاهش مى‏يابد .

7 . باتامل و احتياط سخن گفتن

8 . پرهيز از اظهار نظر قطعى در امور ترديدآميز; اگر به درستى چيزى اطمينان نداريد، گفتارتان را با الفاظ «شايد» و «امكان دارد» همراه سازيد .

9 . كنترل چشم و گوش و دهان و . . . ; به هر صدايى گوش ندهيد، به هر كارى دست نزنيد، در هر راهى قدم نگذاريد، از هر غذايى نخوريد و تمرين كنيد اعضا و جوارح شما در اختيار خودتان باشد .

10 . تقويت ايمان; براى تقويت ايمان سعى كنيد معرفت‏خود به خداوند و معاد را بيش‏تر كنيد . تقويت ايمان به تدريج‏حاصل مى‏شود . پس با تمرين و پشتكار به آنچه بيان شد عمل كنيد تا ان شاء الله به گوهر زيباى حيا دست‏يابيد و حيا را سرلوحه همه اعمال و رفتارتان قرار دهيد . ان شاء الله .

پى‏نوشت:

1 . اصول كافى، ج‏3، ص‏165 .

2 . همان .

3 . همان .

4 . بقره (2): 195 .

منبع اصلي : مجله پرسمان، شماره 7

 

چگونگي ارتباط دختر و پسر

 

آدمي در 2 جنس زن و مرد آفريده شده است و خداوند گرايش اين دو جنس به يكديگر را در نهاد آنها سرشته است طبيعت انسان، عرف جامعه و شريعت اسلام هم بر اين گرايش صحه گذاشته و آن را به عنوان بديهي ترين اصل فطرت پذيرفته است؛ اما ارتباط دختر و پسر پيش از ازدواج چگونه و حد و حدود آن كدام است؟ مبناي اين ارتباط چيست و چگونه مي توان حد و مرز آن را تعيين كرد. بايد بدانيم مبناي ارتباط دختر و پسر از نظر دين اسلام چيست.

نظريه اضطرار:
يك مبنا در جامعه ما اين است كه در ارتباط دختر و پسر، اصل بر اضطرار يا ضرورت است. يعني تا در جامعه ضرورتي نباشد و موقعيت اضطرار به وجود نيامده باشد بهتر است زن و مرد، دختر و پسر با يكديگر ارتباط بر قرار نكنند. اين نظريه بيشتر ميان خانواده هاي سنتي و افراد سنتي. مذهبي به چشم مي خورد

نظريه اختلاط :
در برابر اين نظر، مبناي ديگري در جامعه تبليغ و ترويج مي شود كه نظريه اختلاط نام دارد. بر اساس اين نظريه زن و مرد با رعايت حدود شرعي و حجاب و نگاه و ... با يكديگر ارتباط برقرار مي كنند. مثل 2 انسان نه 2 جنس مخالف. براي مثل 2 دانشجوي دختر و پسر مي توانند با يكديگر، بحث علمي كنند و معاشرت داشته باشند، ضمن آن كه حدود شرعي را حفظ كنند.
در حال حاضر اين نظريه در نهادهاي رسمي كشور، اداره ها، واحدهاي فرهنگي و دانشگاه ها، صدا و سيما و ... حاكم شده است. حال بايد ديد مبناي 2 نظريه اختلاط و اضطرار چيست؟

كساني كه قائل به نظريه اضطرار در ارتباط دختر و پسر هستند مي گويند : " آقا جان زن و مرد مثل آتش و پنبه هستند و قرار گرفتن آنها كنار هم خطرناك است " در نهاد دختر و پسر، كشش فوق العاده اي وجود دارد؛ البته برخي تصور مي كنند اين همان غريزه جنسي است در حاليكه با هم متفاوت است .

به هر حال بر اساس اين نظريه آنچه مسلم است اين است عشقي كه ميان 2 جنس مخالف به وجود مي آيد، به قدري قوي و انرژي زاست كه خانمان سوز مي شود و ديگر، عقل و تقوا نمي تواند آن را كنترل كنند.

اين گروه حضرت يوسف (ع) را هم مثال مي آورند كه با وجود همه پاكي و نجابت ، نتوانست در مقابل يك زن مقاومت كند. آنجاست كه دست به دعا برمي دارد و مي گويد:

"خدايا اگر مرا نجات ندهي ممكن است پايم بلغزد ".

اين مساله نشان مي دهد كه پاكي افراد ، نمي تواند از بروز خطر جلوگيري كند و از طرفي عقلانيت افراد هم جلوي آن را مي گيرد. اينها مي گويند حالا كه مي دانيد اينقدر احتمال خطر وجود دارد، بهتر است دختر و پسر هيچ ارتباطي با هم نداشته باشند، مگر آن كه مجبور شوند با يكديگر ارتباط بر قرار كنند.


نظريه اختلاط چه مي گويد؟
در برابراين گروه، اختلاطيون مبناي ديگري را بيان مي كنند و مي گويند: " الانسان حريص علي ما منع منه"، يعني انسان حريص است بر آن چيزي كه او را منع كنند. آنها بر اين باورند كه اگرمي خواهيم جامعه اي سالم داشته باشيم بايد حساسيت دختر و پسر را نسبت به يكديگر كم كنيم.

شهيد مطهري در كتاب فلسفه حجاب بيان خيلي زيبايي از حرص و حريص شدن دارد. او مي گويد:

"حرص در 2 زمان پديد مي آيد، يكي وقتي عامل، تحريك باشد و ديگري وقتي عامل، منع باشد. اگر زمينه تحريك بر طرف شد و بعد منع كرديم، حرص ايجاد نمي شود. "

شهيد مطهري مي گويد:

" اگر تحريك را كم كرديم، حرص ايجاد نمي شود؛ اما اگر گفتيم دختر و پسر مي توانند با هم باشند و باهم مراوده كنند، در واقع عامل تحريك را بتدريج ايجاد كرده ايم. از طرف ديگر آنها را منع مي كنيم كه شما فقط حق داريد در حد بيان مسائل درسي، علمي، فرهنگي و سياسي با يكديگر صحبت كنيد و وارد فضاهاي ديگر نشويد، اين امكان ندارد، چون زمينه هاي تحريك فراهم شده است "

همان گونه كه نظريه اختلاط غير جنسي ، ما را به نظريه فرويد مي رساند كه مي گفت: " بندها را باز كنيد و بگذاريد همه آزاد باشند " . اسلام نيز صددرصد با نظريه حبس زنان مخالف است.

اسلام خانه نشيني زن را قبول ندارد. بزرگاني مثل امام راحل(ره) مرتب تاكيد كردند كه زن بايد در جامعه حضور اجتماعي داشته باشد و حضور اجتماعي زنان با نظريه اضطرار سازگار نيست. معتقدان نظريه اضطرار، گاهي به برخي روايات نقل شده از حضرت فاطمه(س) تمسك مي جويند. من مي پرسم حديث شريف كسا به وسيله چه كسي به دست ما رسيده است ؟ چرا حضرت زهرا(س) حديث را به يك مرد نامحرم به نام جابربن عبدالله انصاري مي گويد ؟

ما روايت داريم كه صحابه پيامبر مرتب با حضرت زهرا(س) رفت و آمد داشتند و به منزل او مي آمدند. گاهي حضرت زهرا (س) مي گفتند: دلم هواي اباذر را كرده است، بگوييد بيايد تا او را ببينم. حتي روايت داريم كه يكي از صحابه ، در ملاقات با حضرت از زردي چهره او اظهار نگراني مي كند و سلمان از مندرس بودن لباسهاي فاطمه زهرا(س) سخن مي گويد. اين چگونه مي تواند با مبناي اضطرار سازگار باشد ؟ البته ترجيح دارد كه وقتي ضرورتي نيست، ارتباطي بر قرار نشود . اما نظريه اضطرار حرفش اين است كه تا ضرورت نشده ، زن از خانه بيرون نيايد و با مرد صحبت نكند؛ اما اگر اين نظريه را تعديل كنيم و بگوييم ترجيح و رجحان عقلايي باشد، نظريه خوبي است.

مبناي ديني ارتباط چيست؟

به هر حال احساس مي شود بر اين 2 نظريه ايرادهايي وجود دارد كه هيچكدام از آنها جامع و كامل نيست و بايد ديد بالاخره مبناي ديني چيست؟ نظريه اختلاط اصولا با رفتار پيامبر اسلام(ص) سازگار نيست. روايت است كه پيامبر(ص) هنگام عبور از خيابان ها و كوچه ها مي گفتند: آقايان از وسط كوچه و خانمها از كنار حركت كنند يا ورود و خروج خانمها از مسجد جدا باشد. پس بايد حدود اين روابط را از قرآن كريم جست كه تبيان لكل شيء است.

در قرآن ...
قرآن ارتباط دختر و پسر را به گونه اي زيبا در داستان دختران شعيب براي ما ترسيم مي كند. اگر كمي دقت كنيم مي بينيم قرآن با چه لطافتي اين 2 نظريه را رد مي كند.

" موسي يك جوان مجرد و غريبه است كه روزي از بيابان مي گذرد و 2 دختر جوان را مي بيند كه دارند گوسفندهايشان را از بركه آب دور نگه مي دارد. موسي جلو مي رود و از آنها مي پرسد؛ چرا گوسفند هايتان را از ديگر گوسفندان جدا مي كنيد. آنها موقرانه پاسخ مي دهند گوسفندها را آب نمي دهيم تا وقتي چوپان هاي مرد از اينجا بروند ".

ببينيد در همين آيه اول ، هر 2 نظريه رد شد. اگر مبنا ضرورت است، هيچ ضرورتي رخ نداده بود كه موسي با اين دختران سخن بگويد و اگر مبنا اختلاط است ، موسي نگفت اين حرفها چيست مگر اين چوپان ها لولو خورخوره هستند.

آنچه مسلم است حريم زن و مرد بايد رعايت شود : " موسي گوسفندان آنها را آب مي دهد. سپس مي رود زير درختي و دعاي بسيار زيبايي مي كند. مي گويد: " رب بما انزلت الي خير فقير " خدايا نسبت به آن چيزي كه تو مي خواهي به من بدهي، من فقيرم. "

نمي گويد چه مي خواهد، مي گويد هر چه مي خواهي به من بده. گرسنه بود، غذا مي خواست. تشنه بود آب مي خواست، از دست فرعوني ها فراري بود، امنيت مي خواست. مكان نداشت، مسكن مي خواست. بيكار بود اشتغال مي خواست. زن نداشت، همسر مي خواست. اشتغال و ازدواج و امنيت و مسكن ، حق يك جوان است؛ اما موسي گفت: خدايا به آن خيري ، كه تو از خير به من نازل مي كني، محتاجم.

در آيات بعد دقت كنيد :
چقدر شعيب زيبا از دخترانش مي پرسد:

"چرا زود آمديد ". آنها پاسخ مي دهند:

"جوانمردي به گوسفندان ما آب داد ". شعيب به دخترش مي گويد:

"برو و آن جوانمرد را نزد من بياور ".

ملاحظه مي كنيد : اگر شعيب مي خواست اضطراري رفتار كند ، نبايد دختر جوان را مي فرستاد و اگر دختر هم مي خواست اختلاطي بر خورد كند راحت به موسي مي گفت بيا برويم، پدر با تو كار دارد؛ اما اين دفعه دختر تنها به ديدار موسي مي رود و در اوج حيا و متانت " تمشي علي استحياء" حركت مي كند و كنار جاده منتظر مي ماند. موسي فهميد دختر جوان با او كار دارد. بلند شد و جلو آمد. دختر جلو نرفت. در برخي روايات آمده است كه جامه اي بلند را روي سرش كشيد و خيلي مختصر و مفيد گفت: پدر گفته، براي جبران زحمتي كه براي ما كشيده ايد نزد او برويد تا زحمت شما را پاس بدارد. باز در روايات آمده است كه دختر مي گويد: موسي قوي و امين بود مي گويند از كجا امين بودنش را فهميدي، پاسخ مي دهد:

موسي نگفت بيا، دوشادوش هم حركت كنيم؛ بلكه گفت ما رسم نداريم پشت سرزن حركت كنيم، چون مي دانيد نگاه به قامت زن از پشت سرهم ايراد دارد، ولو اين كه محجبه باشد. موسي افزود:

بگذاريد من جلوتر بروم و اين گونه جوانمردي خود را نشان مي دهد. پس از نقل داستان، دختر شعيب به پدر مي گويد: او جواني است قوي و امين، او را اجير كن. و شعيب به موسي مي گويد: مي خواهم يكي از دخترانم را به عقد تو درآورم. بعضي ايراد مي گيرند كه چرا شعيب بدون مشورت با دخترش چنين تصميمي گرفته ست؛ اما در تفسيرها آمده است كه دختر شعيب با خواستن اجير كردن، نظر مساعد خود را به پدر فهمانده است.

يك جمله معترضه بگويم : برخي جوانها از ما مي پرسند خواستگاري دختر از پسر چه حكمي دارد ؟ مي گويم از نظر شرعي هيچ ايرادي ندارد، اما حياي دختران به آنها اجازه ي چنين كاري نمي دهد؛ ولي خيلي وقتها دختران با كنايه اين كاررا مي كنند. مثل دختر شعيب كه با كنايه خواست پدر، موسي را اجير كند.

در منطق قرآن ، ارتباط دختر و پسر ذكر شده است و قرآن هر دو مبناي اضطرار و اختلاط را رد كرده، با يك عبارت زيبا، تكليف همه چيز را روشن مي كند. مي گويد "عاشرو هن بالمعروف". مبنا در ارتباط دختران و پسران اين است كه معروف را رعايت كند.

ببينيد عرف ارتباط دانشجويان چيست؟ عرف محيطهاي فرهنگي چيست؟ عرف محيط شهري و روستايي چيست؟ عرف مسجد و حوزه و ... چيست؟ بعد نگاه كنيد در اين عرف خلاف شرع و عقل و طبيعت نباشد. سپس براساس همان مبنا ارتباط برقرار كنيد.

خداوند 38 بار در قرآن كريم از كلمه معروف استفاده كرده كه 19 بار آن به اصل مشهور امر به معروف مربوط است و 19 بار آن به ارتباط زن و مرد. قرآن به ما مبنا ارائه كرده و مي گويد: "تبيان بكل شيء " و مشكل ما را حل كرده.

عرف پسنديده در مساجد اين است كه پرده اي ميان آقايان و خانم ها مي كشند . در دانشگاه ها عرف پسنديده چيست؟

حضرت امام (ره ) اول انقلاب پيام مي دهد كه پرده ها را از كلاسهاي درس برداريد. حال همين امام در منزل خودشان وقتي نوه ها به بلوغ مي رسيدند، آنها را از شوخي كردن با يكديگر بر حذر مي داشتند. پس بايد ديد عرف پسنديده چيست. در دانشگاه تهران يا اميركبير يا دانشگاه سيستان و بلوچستان عرف ارتباط دختر و پسر با يكديگر متفاوت است. بايد ديد عرف پسنديده در هر محيط چيست و بعد، آن شيوه خلاف عقل و شرع هم نباشد. قرآن مي گويد : "معروف ، عرف پسنديده اي است كه پسند شرع شرط آن است."

قرآن مي گويد ارتباط بر قرار كنيم چرا كه گفته " عاشروا " معاشرت كنيد؛ " قولوا " صحبت كنيد. قرآن منفي برخورد نمي كند؛ اما مي گويد : "دقت كنيد كه ارتباط شما بر مبناي معروف باشد ". فطرت ما هم اين حرف را خيلي قشنگ مي پسندد. طبع دختر و پسر مجرد با متاهل فرق دارد. انسان هر چه جوان تر باشد و جلوه هاي جواني و جمال در او قوي تر باشد، ضريب آسيب پذيري اش بيشتر مي شود و ايمني اش كمتر.

در ارتباط دختر و پسر بيشتر از آن چيزي كه خود آگاه ما توجه داشته باشد، ناخود آگاه ما عمل مي كند. در اردوهاي فرهنگي، در كارهاي علمي و بحثهاي بين دختر و پسر، شايد ظاهر بحث علمي باشد، اما بايد به حس ناخود آگاه آدمي دقت كرد . بايد به پشت صحنه روان ناخود آگاه ارتباط ها دقت كرد. بويژه آنجا كه فضا، فضاهايي به ظاهر مذهبي و فرهنگي هستند؛ چرا كه ممكن است در جريان يك كار فرهنگي ، افراد از آن حس ناخود آگاه غافل باشند. روزي يكي از دانشجويان گفت: مشكلي براي من پيش آمده و آن اين است كه پسردايي ام به خواستگاري ام آمده. گفتم اين كه اشكالي ندارد. گفت: آخر او از من خيلي كوچكتر است. به خانه ما مي آمد و من به او درس رياضي مي دادم. پس از مدتي گفت : مي خواهم با تو ازدواج كنم. همگي به او خنديديم و فكر كرديم شوخي مي كند؛ اما ديديم موضوع جدي شده است.


پرهيز از ازدواج اجباري

دانشجويي از دوستان خود نظر سنجي تهيه كرده بود و از آنها خواسته بود نظرشان را راجع به ارتباط دختر و پسر بگويند. يكي از آنها خيلي زيبا نوشته بود. گفته بود من حاضر نيستم با هيچ پسري صحبت كنم چون كه نمي خواهم دچار ازدواج اجباري شوم. بله، او از علاقه اي هراس دارد كه ممكن است بدون هيچ پشتيباني معرفتي نسبت به پسري در او به وجود آيد. حالت وجودي زن اين گونه است كه اگر كسي به او علاقه مند شود ناخود آگاه او نيز علاقه مند مي شود، بعد بتدريج تصميم مي گيرد با او ازدواج كند. يعني ازدواج اجباري. نكته ديگري هم تاكيد كنم. برخي مي گويند ما ارتباط بر قرار مي كنيم و تا به حدي كه رسيديم، آن را قطع مي كنيم. من مي گويم ارتباط دختر و پسر در مرحله اول عنانش دست شماست تا جايي كه بگوييد كجا بروم، كجا نروم؛ ولي آن زمان كه به آن حد خطرناك رسيد، عنان از كف شما مي رود. ديگر شما نيستيد كه بگوييد من ديگر نمي توانم به ارتباط ادامه دهم. دست كم ديگر در فضاي تخيلي خودتان نمي توانيد آن را مهيا كنيد، پس بايد مراقب بود.



منبع اصلي : سايت تبيان  

 

عفاف در زندگي فردي و اجتماعي يك مسلمان


سيد عبدالرسول علم الهدي

روابط زن و مرد
روابط محرم و نامحرم
مطالعه چارچوب عفت و حيا در جامعه ديني

كليد واژه عربي: عفت، عفاف، حيا
كليد واژه فارسي: پاكدامني، پرهيزكاري، خجالت، شرم و آزرم

روابط زن و مرد و به خصوص روابط جنسي ايشان هميشه به عنوان يك مسئله در تاريخ اجتماعي بشر مطرح بوده. از اين حيث بشر به طور فطري ايجاد خانواده حول محور روابط زن و مرد را پذيرفته اما هميشه با وقايعي در زندگي شخصي و اجتماعي خود روبرو گشته كه به اين مسئله دامن زده اند. مسائلي همچون: آيا روابط جنسي محدود به كانون خانواده است يا زن و مرد مي توانند در عين داشتن خانواده با ديگري هم روابطي اين چنين برقرار كنند؟ آيا روبرويي و مواجه يك زن و مرد و دوستي ايشان هميشه با برقراري روابط جنسي همراه خواهد بود؟

همانطور كه مي دانيم چنين مسئله اي در همه جوامع و فرهنگ ها وجود دارد و هر مكتبي به نوعي پاسخي براي اين مسئله مي دهد. مكتب ماركسيسم با برداشتن قيد مالكيت شخصي از زندگي انسان به محدوديت روابط جنسي در كانون خانواده پايان داده و روابط را كاملا آزاد مي كند. همينطور مكتب هاي مادي گرايانه غربي كه ريشه در ديدگاه هاي افرادي چون راسل و فرويد دارد هرگونه قيدي در روابط جنسي را موجب اضطراب و التهاب در جامعه معرفي كرده كه مانع پيشرفت و رسيدن به سود خواهد شد. دين اسلام كه مدعي هدايت به سمت زندگي سعادتمندانه انساني است، به چنين مسئله مهمي در زندگي بشر بي توجه نبوده و به ارائه مدل و الگويي از روابط زن و مرد در جامعه ديني مي پردازد.

عفت و حيا كه اساس روابط زن و مرد است يكي از مشخصه هاي اصلي در جامعه ديني مي باشد. عفت و حيا به معناي خودداري از گناه و جلوگيري از سركشي هاي شهواني به معناي خاص روابط جنسي است كه در روابط زن و مرد نمود مي يابد. البته مي توان معناي اعم عفت را خودداري از هرگونه گناهي دانست اما در لسان روايات بيشتر به پاكدامني از طرف هم مرد و هم زن اشاره شده است.
جامعه ديني جامعه اي است كه روابط زن و مرد در هر بخشي از آن براساس عفت و حيا باشد يعني روابط با توجه به شخصيت انساني افراد برقرار شود و هرگونه تعرضي در كلام، نگاه و رفتار در اين روابط مذموم بوده و چنين افرادي همانگونه كه در قرآن ذكر شده مريض القلب دانسته مي شوند. (احزاب/32) وقتي عفت و حيا در جامعه اي برقرار شد و حكمراني كرد، مرد و زن به خودي خود با وجود ارتباطات گسترده از هرگونه تعرضي شرم كرده و روابط براساس اهداف ديگري به غير از لذات شهواني شكل خواهد گرفت.
بايد دقت داشت منظور از حكمراني عفت در روابط زن و مرد به معني قطع روابط نيست بلكه به معناي انساني شدن اين روابط هست. در هر رابطه اي كه انسان برقرار مي كند ناگزير از انتخاب هدف است. منظور از عفت انتخاب هدف و قصدي جز لذات شهواني است. براي اينكه بهتر بتوانم به تبيين اين مطلب بپردازم بهتر است توجهي در معناي عفت و حيا داشته باشيم.

معناي لغوي عفت
«عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان درباره آن گفته اند: «واصله الاقتصار على تناول الشى ء القليل» يعنى: عفاف اكتفا ورزيدن به بهره مندى كم و شايسته است. و همچنين عفت را چنين معنا مى كند «العفة حصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة» عفت پديد آمدن حالتى براى نفس است كه به وسيله آن از افزون طلبى قوه شهوانيه جلوگيرى مى شود مُتعفِّف كسى است كه چنان حالتى از عفّت را در اثر تمرين و زحمت حاصل مى كند و اصلش بسنده كردن در گرفتن چيز اندك است كه در حكم ته مانده شير در پستان است. به عبارت ديگر نداشتن حرص و قناعت به آنچه كه در دست است. عِفّة: ته مانده چيزى است و يا در حكم آن است. اسْتِعْفاف: طلب عفّت و پاكدامنى و باز ايستادن از حرام است، در آيات: (و منْ كان غنِيا فلْيسْتعْفِفْ  - 6/ نساء) «1» (و لْيسْتعْفِفِ الّذِين لا يجِدُون نِكاحاً - 33/ نور).

در ادب پارسى، عفاف از نظر معنا و گويش، تفاوت يافته است. در لغت نامه دهخدا چنين آمده است: «عفاف: پارسايى و پرهيزگارى نهفتگى، پاكدامنى، خويشتن دارى».(دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، ج 10، ص 14081)
در فرهنگ فارسى «معين» آمده است: «عفاف عبارت است از: پارسايى، پرهيزگارى،پاكدامنى، در تداول غالباً به كسر اول تلفظ مى كنند»(دكتر معين، فرهنگ فارسى معين، ج 2، ص 207) بنابراين در گويش فارسى، عفاف به كسر اول و به معناى «پاكدامنى» به كار مى رود.
مرحوم نراقى در معراج السعاده مى نويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى، نگهدارد.( ملااحمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است، پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است. اميرمؤمنان مي فرمايد: اصل العقل العفاف و ثمرتها البرائه من الآثام؛ «اساس عقل عفاف است و ثمره آن دوري از زشتي است». يعني هر كجا كه قواي عقلاني بر اميال نفساني غلبه كند، به واسطه رشد و حضور حركت آفرين اين خصيصه فطري است. بالاتر اينكه گوهر وجود آدمي و هويت انساني او در سايه قـوام عفاف هويدا مي گردد؛ لــذا رابطــه اي معقول و منطقي بين رشد عفاف و عقل موجود است. از متون نيز به دست مي آيد كه تعاملي متقابل بين اين دو نيروي باطني برقرار مي باشد. بنابراين اميرالمومنين عليه السلام مي فرمايد: من عقل عف؛ «انسان عقل مدار عفيف است»؛ (رسولي محلاتي، غرر الحكم موضوعي، ج 2، ص 130)؛ زيرا منشأ هر دو صفت حركت به سوي تعادل و پرهيز از افراط و تفريط است. اين همان مفهومي است كه هم در معناي عفت نهفته است و هم در معناي عقل.
وقتي شمعون بن لاوي بن يهودا حواري عيسي ع از پيامبر اسلام ص سؤال كرد كه: أخبرني عن العقل ما هو؟ و كيف هو و ما يتشعب منه؟ رسول خدا ص فرمود: ان العقل عقال من الجهل و النفس مثل أخبث الدوابّ فإن لم تعقل حارت؛ «عقل همان ريسماني است كه نفس به سبب آن از جهالت و مهلكه رهايي مي يابد و اگر عقل نفس را با اين ريسمان استوار مهار نكند، نفس چون حيواني سركش به ورطه نابودي مي افتد.» امام بعد از بيان هويت عقل و رسالت او مي فرمايد: فيتشعب من العقل الحلم و من الحلم العلم و من العلم الرشد و من الرشد العفاف و من العفاف الصيانه. (مجلسي، بحارالانوار، ج 1، ص 117 وابن شعبه، تحف العقول، ص 19) در اين عبارت زيبا و متقن، عفاف دست پرورده همه ارزشهاست. اين منافاتي با اينكه اصل عقل عفاف است، ندارد، زيرا خمير مايه فطري كه در درون هر انساني وجود دارد، عفت است. ليكن اين سرمايه قابليت پرورش دارد و تعقل و انديشه و حلم و علم و رشد مايه فزوني آن مي گردد.

در اين كلام نبوي، صيانت و حفاظت از ارزشها به عهده عفتي نهاده شد كه در سايه ساير صفات كمال بارور گرديده است. پس عفاف پيوسته نياز به پرورش و افزايش دارد تا به سبب آن، حراست و صيانت در درون و بيرون، انديشه و عمل، نيت و قول تحقق پذيرد. و باز حضرت در انشعاب عفاف مي فرمايد: اما العفاف فيتشعب منه الرضا و الاستكانه و الحظّ و الراحه و التفقد و الخشوع و التذكر و التفكر و الجود و السخاء فهذا ما يتشعب للعاقل بعفافه (همان)؛ «يعني اثر تربيتي و روان شناختي عفت رضايتمندي در برابر كردگار ضرورت و احساس نيازمندي به درگاه او، بهره مندي از زندگي و راحتي، جويا شدن خوبيها، خشوع، پندگيري و تفكر و جود و سخاست.» همه اينها را رسول گرامي اسلام در سايه عفاف محقق مي بينند. حضرت در انشعاب صيانت حاصل از عفاف مي فرمايد: «از صيانت، حفظ و خودباوري، صلاح، تواضع، ورع، توجه به پروردگار، فهم، ادب، احسان، محبت، خير و دوري از شر حاصل مي گردد.»
در رابطه عقل و عفاف از امير مؤمنان عليه السلام آمده است كه: يستدل علي عقل الرجل بالتحلّي بالعفه و القناعه؛ (محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج 6، ص 428)؛ «ميزان انديشمندي انسان به ميزان آراستگي او به عفت و قناعت است.» يعني باروري ارزشهاي درون انسان در نگرش و باروري انديشه و عقل تاثير دارد.
تحليل دقيق متون اسلامي نشان مي دهد كه وسعت عفاف به گستره همه ابعاد زندگي ظاهري و باطني ماست و زيبايي صحنه هاي عفت به زيبايي پيوستن حقايق عالـــم ملــك و ملكــوت اسـت؛ زيـرا عفـاف حقيقتي بـرتـر از عالـم ماده، هــويتي فطري و آموزه اي آسماني در وجود انسان است. چنانكه گفته شده: لا دين لمن لا عفاف له؛ آيين زندگي را گم كرده هر آن كس كه در حيات خويش عفاف را به فراموشي سپرده است.
امير مؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: العفه راس كل خير (رسولي محلاتي، غرر الحكم و درر الكلم موضوعي، ج 2، ص 127)؛ «منشاء هر خير و خوبي و نويد هر سعادتي عفت است.» نيز مي فرمايد: عليك بالعفاف فانه افضل نشم الاشراف (همان، ص 12)؛ «عفاف بر تو باد كه برترين خصلتها براي مردمان شريف است.»
بررسي دقيق قوانين شريعت ما را به اين نتيجه مي رساند كه: اولا در هر يك از قضاياي ديني، عفاف نهادينه شده است و پيوند خاصي بين عفاف و قوانين شرع وجود دارد.
ثانيا در فلسفه بسياري از احكام پنجگانه و تكاليف اسلام تقويت بنيه عفاف نهفته است.
ثالثا اگر اين عصاره شيرين و ارزشمند از حقيقت وجود آدمي بيرون رود، نه تنها دين درباره او كار آمدي نخواهد داشت، بلكه خصايص انساني هم به تدريج از وجود او رخت بر خواهد بست.
در يك نگاه كلي، گستره عفاف به گستردگي فعل و انفعالات جوارح و جوانح انسان است. لذا گاه موضوع كلي عفاف در امور اجتماعي است كه انشعاباتي چون عفاف در لباس، نگاه، صدا، گفتار، سر، مقام، مال، خوراك، خنديدن، زينت، كار، و...دارد و گاه در خانه و خانواده است؛ مثل عفاف در حسن معاشرت زوجين، حفظ حريمها، شنيدن، نيت، تفكر، رعايت حقوق متقابل و... و گاه موضوع عفاف فعل و انفعالات فردي و زمينه ساز ارزشهاي خاصي از جهت تمايزات اخلاق شخصي است، مثل مراقبت به هنگام عبادت، مشارطه در دوري از گناه و سوء ظن، پرهيز از بيكاري و تنبلي، غفلت، خواب و خوراك.
گاهي هم يك حكم در هر سه عرصه اجتماعي، خانوادگي و فردي زمينه ساز باروري عفت است. پس دايره عفت در زندگي بشر به وسعت دايره زندگي فردي، اجتماعي و كليه تعاملات فكري و رفتاري انسان است. در اين تحقيق به معناي عفاف در پاكدامني و روابط نامحرمان در زندگي فردي و اجتماعي يك مسلمان مي پردازيم.

مفهوم حيا
واژه شرم و آزرم را مى توان در فارسى به جاى حيا قرار داد. در برخى منابع، اجتناب نفس از امورى كه هراس، ملامت و مجازات را به دنبال دارد، حيا ناميده اند كه دو نوع است: نفسانى و ايمانى. نوع اول را خداوند در تمامى آحاد بشر قرار داده است. ايمان، اصولاً شرمى است كه مؤمن به جهت خوف از پروردگار، از ارتكاب معصيت پرهيز مى نمايد. امام صادق (عليه السلام) مي فرمايد: «لا إِيمان لِمنْ لا حياء له » كسى كه حيا ندارد ايمان ندارد. (اصول كافى، ج 3، ص 165)، امام سجاد(عليه السلام) فرمود: «از خدا بترس، به سبب قدرتى كه بر تو دارد و از او شرم كن، به جهت نزديكى اش به تو.»( بحارالانوار، ج71، ص336) علامه مجلسى (ره) درباره «حيا» مى فرمايد: «ملكه اى است كه موجب خوددارى از كارهاى قبيح مى گردد.» (علامه مجلسى، مرآت العقول، ج 8، ص 187)
حيا در روايات محصول ايمان و حتى عين ايمان شمرده شده است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «حيا از ايمان است و ايمان در بهشت است .» (اصول كافى، ج 3، ص 165) و در جاي ديگر مي فرمايند: «الْحياءُ و الْإِيمانُ مقْرُونانِ فِي قرنٍ فإِذا ذهب حدُهُما تبِعهُ صاحِبُه» حيا و ايمان در يك رشته و همدوش همديگرند; چون يكى از آن دو رفت، ديگرى هم مى رود .» (اصول كافى، ج 3، ص 165) بنابراين، حيا ثمره ايمان است. هر چه ايمان انسان بيش تر باشد، حيا بيش تر در رفتارش مشاهده مى شود و از ارتكاب كارهاى زشت بيش تر احساس شرمندگى مى كند . در مقابل، هر چه ايمان انسان ضعيف تر باشد، گستاخى اش براى انجام گناه بيش تر خواهد شد.
در همان حديث چيستي عقل و خرد از نبي مكرم اسلام حضرت به آثار حيا نيز اشاره مي كنند و مي فرمايند: و مّا الْحياءُ فيتشعّبُ مِنْهُ اللِّينُ و الرّأْفةُ و الْمُراقبةُ لِلّهِ فِي السِّرِّ و الْعلانِيةِ و السّلامةُ و اجْتِنابُ الشّرِّ و الْبشاشةُ و السّماحةُ و الظّفرُ و حُسْنُ الثّناءِ على الْمرْءِ فِي النّاسِ فهذا ما صاب الْعاقِلُ بِالْحياءِ و ثمرات و نتايج حياء و شرم ده چيز است: ملايمت، دل رحمى، ترس از خدا در پنهان و آشكارا، تندرستى، پرهيز از بدى، خوشروئى، نظر بلندى، پيروزى، خوشنامى در ميان مردم. اينها بخاطر حياء به خردمند مى رسد، پس خوشا به حال كسى كه پند الهى را پذيرفته و از پرده بردارى او بترسد.
و بعد حضرت در مورد يكي از آثار داشتن وقار به حصانت و حفاظت فرج اشاره مي كنند و مي فرمايند امّا الرّزانةُ فيتشعّبُ مِنْها اللُّطْفُ و الْحزْمُ و داءُ الْمانةِ و ترْكُ الْخِيانةِ و صِدْقُ اللِّسانِ و تحْصِينُ الْفرْجِ و اسْتِصْلاحُ الْمالِ و الِاسْتِعْدادُ لِلْعدُوِّ و النّهْي عنِ الْمُنْكرِ و ترْكُ السّفهِ فهذا ما صاب الْعاقِلُ بِالرّزانةِ(تحف العقول ص17) وقار و متانت در وجود فرد باعث حفظ فرج او مي شود زيرا يك آدم هرزه از شخصيت و موقعيت خوبي در اجتماع برخوردار نيست.
زندگى سعادت آفرين براى بشر در سايه شناخت پروردگار و عمل به دستورهاى جاودانى اسلام به دست مى آيد. از آنجا كه حيا صفتى است در نهاد انسان كه با كسب ايمان و تلاشى مطلوب به شكوفايى مى رسد، ائمه معصومين(عليه السلام) در توصيه هاى خويش به رعايت حيا همراه با ايمان به خدا تأكيد نموده اند. صفت حيا با ايمان، مقبول تر و ايمان با حيا پسنديده تر است. رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «ايمان پيكرى است برهنه كه لباسش حياست.»(مشكاة الانوار، ح1391) امام صادق (عليه السلام) فرمود: حيا نورى است در باطن انسان كه خلاصه آن سينه و مركز ايمان است. و تفسير حيا آنكه: آدمى پا برجا و محكم باشد در مقابل هر چيزى كه بر خلاف توحيد و معرفت است.
حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: حيا از ايمان است. پس ايمان وابسته شده است به حيا و حيا به ايمان. و كسى كه حيا دارد سراپاى آن خير و خوبى خواهد بود، و آنكه بى حيا و بى شرم است همه اعمال و كردار او شر است، اگر چه هميشه مشغول عبادت و پرهيز كارى باشد. و يك قدمى كه در ميدان عظمت و جلال پروردگار متعال توأم با صفت حيا به سوى او برداشته شود، بهتر است از هفتاد سال عبادت. و بى شرمى مبدأ و مركز نفاق و سنگدلى و كفر است. حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: چون حيا نداشتى پس هر چه خواهى عمل كن. زيرا در اين صورت اعمال خوب و بد تو يكسان است، و در حقيقت همه اعمال و رفتار تو ناپسند درگاه الهى خواهد بود. در اينگونه روايات معناي عام حيا كه شرم از تمام گناهان است مورد نظر مي باشد.
اگر حيا از ميان افراد اجتماع رخت بربندد، ايمان آنها نيز دستخوش دگرگونى و بى ثباتى مى گردد و نه تنها اثرات سوء آن، حلقه اتصال بنده با خدا را از بين مي برد بلكه زشتى ها و رذيلت هاى بى حيايى چونان تبرى روابط سالم اجتماعى را مى گسلد. پيامبر اكرم در چگونگى شرم و حيا از خداوند متعال مى فرمايد: «از خداوند آن طور كه شايسته است شرم كنيد و حيا داشته باشيد. نخوابيد مگر آنكه مرگ را پيش رو ببيند و سرش و آنچه را در آن است (چشم و گوش) از معصيت حفظ كند و شكمش و آنچه را در آن است (از مال حرام) نگه دارد و به ياد گور و پوسيده شدن در قبر باشد. هر كه آخرت را بخواهد بايد به زر و زيور آن آراسته گردد.»(همان، ح1390)
صاحب حيا وجودش خير و نيكى است زيرا در اثر شرم از پروردگار، نفس خويش را به معصيت آلوده نمى كند و به واسطه حيا از خدا به انسان ها شر و بدى نمى رساند و به حقوق شان تجاوز نمى كند. مسلح شدن به سلاح حيا، مصونيت از امراض روحى و روانى را براى آدمى به ارمغان مى آورد و او را در پيمودن پله هاى سعادت و رستگارى يارى مى رساند.

تقسيم بندي حيا در روايات
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) براى حيا پنج درجه ذكر كرده است:
1ـ حياي از گناه، پايين ترين مرتبه حيا كه مربوط به عوام الناس است و مانع گناه مى گردد.
2ـ حياى تقصير، به اين معنا كه شخص، شرم مى كند مرتكب عملى گردد كه مقصر واقع شود.
3ـ حياى كرامت، كه به سبب بزرگوارى و عزت حق، از ارتكاب خلاف جلوگيرى كند.
4ـ حياى محبت، كه ناشى از تابش شعاع محبت الهى بر قلب انسان است و اجازه مخالفت با حق را نمى دهد.
5ـ حياى هيبت، كه علت آن خشيت از خالق جهان است.(مصباح الشريعه، ترجمه مصطفوي، ص428) اساس اين تقسيم بندي در روايت پيامبر اكرم از سوي انسان در قصد و نيت او است
قال رسُولُ اللّهِ ص الْحياءُ حياءانِ حياءُ عقْلٍ و حياءُ حُمْقٍ فحياءُ الْعقْلِ هُو الْعِلْمُ و حياءُ الْحُمْقِ هُو الْجهْل  فرمود: «حيا دو نوع است؛ حياى عقل كه انسان را از گفتن و ارتكاب خلاف باز دارد و حياى جاهلانه (احمقانه) كه انسان را از تكامل و پيشرفت باز دارد.»( الكافي ج 2ص107)
حياى مطلوب و پسنديده، حياى عقل (صادق) است و حياى مذموم، حياى جهل (كاذب) مى باشد. كسى كه چيزى را نمى داند و فراگيرى آن از نظر عقل و شرع لازمه زندگى است، اگر دچار شرم و خجالت باشد و نپرسد، مبتلا به حياى جهل است. بنابراين كوتاهى در دستيابى به علم و اطلاعات پذيرفته نيست و چه بسا به جهت اين سستى، در عالم آخرت مورد مؤاخذه و مجازات قرار گيرد. حيا از انجام معصيت و يا هر عمل زشتى، فضيلت است اما حيا در فراگيرى احكام دينى، رذيلت است.
همان طور كه در مسائل مادى افراد غير ماهر و غير متخصص اشياى بدلى را بااشياى با ارزش اشتباه مى گيرند و فريب مى خورند، در بازار معنويت نيز گاه مردم به سبب جهل و عدم آشنايى با معارف دينى امور ناپسند را پسنديده و ارزشمند تلقى مى كنند . از اين رو، امامان معصوم (عليه السلام) و پيامبر گرامى (صلي الله عليه و آله و سلم) در جهت تبيين معناى واقعى واژه ها كوشيده اند . پيامبر گرامى (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: دو نوع حيا داريم: حياى عقل و حياى حمق . حياى عقل علم است و حياى حمق نادانى . حياى برآمده از عقل همان حياى پسنديده است كه معادل ايمان و دين معرفى شده است . انسان مؤمن با حيا است; ولى حيا مانع سؤال كردنش نمى شود. بدين سبب، هر چه نمى داند با كمال متانت و جرات مى پرسد و جهل خود را به علم تبديل مى كند .

خجالت و كم رويي آفت حيا
وجه منفى حيا، كم رويى است. شخص كم رو با پاكدامنى و عزت نفس به اين مرحله نرسيده بلكه به سبب عقده حقارت و يا خودكم بينى و ضعف نفسانى به اين عارضه مبتلا شده است. در بعضى افراد ترس، علت كم رويى بوده و در مراحل مختلف زندگى اعم از حرف زدن، راه رفتن، غذا خوردن و معاشرت با ديگران بروز مى كند. متأسفانه برداشت غلط از حيا سبب شده بعضى آن را با كم رويى كه يك مرض روحى و روانى است، يكى گرفته و به تحسين و تمجيد از اين اشخاص بپردازند و عملاً راه اصلاح و درمان را به روى آنان ببندند. در روايات نيز كم رويي مذمت شده است . امام صادق عليه السلام مي فرمايند: منْ رقّ وجْهُهُ رقّ عِلْمُه (اصول كافى-ترجمه مصطفوى ج 3 ص165) امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس كم رو باشد، كم دانش است، زيرا از پرسيدن شرم ميكند و مشكلات علميش حل نمي شود.
مبتلايان به كم رويى اغلب افرادى هستند كه از اجتماع گريزانند و به هنگام حضور در جمع، دچار شرمى ناخواسته و مضر مى شوند. ضربان قلب شان بالا مى رود و ممكن است دچار لرزش شوند و اندوخته هاى ذهنى آنان به هم ريخته و يا به فراموشى سپرده شود. اطرافيان و تمام كسانى كه با اشخاص كم رو مرتبط هستند در افزايش يا كاهش اين عارضه سهيم و دخيلند. البته تأثير والدين، معلمان و دوستان بيش از ديگران مى باشد. پدر و مادر عيبجو و خرده گير به گوشه گيرى و كم رويى فرزند كمك مى كنند و معلم ناوارد با زخم زبان و دوستان نالايق با طعن و مسخره، مقدمات ترك اجتماع و انزواى فرد را فراهم مى نمايند.
خجالت و كم رويى را مى توان با تمرين و ممارست، مشاوره و رجوع به روانپزشك از بين برد و يا به حداقل كاهش داد. چنين ويژگى صرفا ارثى نيست بلكه در بيشتر مواقع اكتسابى بوده اما امكان رهايى از آن وجود دارد. پدران و مادران بايد با تلاش سازنده روحيه جرئت و پرسشگرى را در فرزندان بپرورانند و به آنها آموزش دهند آنچه را نمى دانند بپرسند تا در آينده به دليل جهل و بى اطلاعى، خسارت هاى بزرگى متوجه آنها نشود.
كم رويى سبب مى شود افراد نتوانند از توانايى هاى شان به خوبى استفاده كنند، جرات سؤال كردن نداشته باشند و در جهل باقى بمانند . اين نوع حيا امرى ناپسند است و همان چيزى است كه روان شناسان آن را اختلال ارتباطى تلقى مى كنند . افراد خجل و كم رو در واقع بيمارانى هستند كه به درمان نياز دارند . در برابر اين گروه، دسته اى نيز راه افراط پيموده، گستاخى بيش از حد از خود نشان مى دهند و بدون تفكر به هر عملى دست مى يازند . چنين افرادى نيز مشكل دارند و به فرموده قرآن با دست خودشان خود را به هلاكت مى افكنند . از اين رو، خداوند انسان را از انجام اعمال نسنجيده باز مى دارد و مى فرمايد: «و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين; خودتان را با دستان خودبه هلاكت نيندازيد . سنجيده و نيكو عمل كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد .» (بقره/195)

نسبت حيا و عفت
حيا به معناي شرمى برخاسته از ادراك خوبيها و بديهاى اختيارى، بدين جهت است كه انسان برخى از كارها را نيكو و بعضى ديگر را زشت مى داند. برخلاف حيوانات كه چون فاقد ادراك مى باشند، شرم و حيا نيز ندارند. على(عليه السلام) در تعريف «حيا» مى فرمايد: «الحياء خلق مرضى، الحياء خلق جميل»( رسولى محلاتى، غررالحكم موضوعى، ج 1، ص 311). و همچنين مى فرمايد: «الحياء تمام الكرم و احسن النسيم، الحياء يصدّ عن فعل القبيح»؛( ميزان الحكمه، ج 2،ص 564) حياء از كار زشت جلوگيرى مى كند
و همچنين آن حضرت حياء را سبب «عفت» مى نامند: «سبب العفة الحياء»( غررالحكم، ح 5527) و در روايت ديگر حياء را ميوه و ثمره «عفت» معرفى مى نمايد: «الحياء ثمرة العفة»( همان، ح 4612) با توجه به همين دو روايت رابطه تنگاتنگ و مستقيم حيا و عفت فهميده مي شود. در روايت اول با حيا داشتن به عفت ورزيدن خواهيم رسيد و در روايت دوم نتيجه عفت ورزيدن حيا داشتن است بنابراين ايندو علت و معلول يكديگرند.
يكى از زمينه هاى عفاف و در عين حال از ثمرات آن، كه از اصلى ترين موانع انحراف جنسى محسوب مى شود، احساس حياء و شرم و آزرم از كارهاى زشت است. اين حقيقت كه شرم و آزرم، مانع افسار گسستگى هاى جنسى مى شود و بازدارنده از بسيارى گناهان اجتماعى ديگر و سرآمد خوبيهاست، در كلام امام صادق(عليه السلام) نمودار است. حضرت فرمود: «اى مفضل! بنگر به آن ويژگى كه انسان را از حيوانات ممتاز نموده، و آن نعمت شرم و آزرم است. اگر اين نعمت، در وجود انسان نبود، هيچ مهمانى نوازش نمى شد و به وعده ها وفا نمى شد و نيازهاى مردم انجام نمى گرفت و زيباييها رواج نمى يافت. از زشتيها جلوگيرى نمى شد، حتى بسيارى از واجبات، كه به خاطر شرم و آزرم، انجام مى گيرد، ترك مى شد، چه اينكه گروهى از مردم، اگر شرم و آزرم نبود، حق پدر و مادر را پاس نمى داشتند و به خويشاوندى و پس دادن امانت، اهمّيتى نمى دادند و از هيچ كار زشتى روى گردان نبودند.»( بحار الانوار، ج 2، ص 25)

هر قدر اين احساس شرم و آزرم در انسان بيشتر باشد، عفت او نيز بيشتر خواهد بود، چنان كه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: «اعفكم احياكم» با عفت ترين شما، با حياترين شماست.( همان، ح 2837)
كسانى كه در درون خود فرياد «حيا» را خفه كرده اند، كمتر عاملى مى تواند آنها را از ارتكاب انواع اعمال ناشايست باز دارد، چنان كه در روايات به آن اشاره شده است:
رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «از سخنانى كه در ميان مردم است، تنها يك جمله از انبياى گذشته باقى مانده است كه مى گويند: اگر حيا ندارى، هرچه مى خواهى انجام بده».( سفينة البحار، ج 1، ص 361، ح 340) بدليل اين كه دين، بلكه تمام قوانين موضوعه بشرى براى كنترل جامعه است و ضامن اجرايى آن حيا است، شخص بى حيا در منابع روايى شريعت اسلام، «بى ايمان» معرفى شده است، امام صادق(عليه السلام) در اين باره فرمود: «لا ايمان لمن لاحياء له»( بحارالانوار، ج 78، ص 111؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 565) كسى كه حيا ندارد، ايمان ندارد.
از احاديث ذكر شده درمى يابيم كه در جامعه، افرادى هستند كه پاى بند به اخلاق و ايمان نمى باشند، ولى به سبب حيا از ديگران، به پاره اى ازگناهان دست نمى زنند، زيرا، شكنجه افكار عمومى و ملامتهاى مردم، از كيفر و مجازات زندان و شلاق به مراتب سخت تر است. مرد و زن بى عفت، از رسوايى عمومى بيشتر رنج مى برند تا از ساير شكنجه ها.
دكتر فلاسن، استاد دانشگاه روچستبر، مى گويد: خجالت كشيدن و حياء علامت سلامت است و در ميان تمام افراد بشر، حتى آنهايى كه برهنه زندگى مى كنند، نيز رايج است.( فلسفى، محمد تقى (ره)، كودك، ج 2، ص 371) اگر در جامعه، روح حيا ـ كه به فرموده امام على(عليه السلام) ثمره عفت است ـ حاكم باشد، بسيارى از نزاعها و اختلافهاى خانوادگى و بسيارى از جرايم اجتماعى و بزهكاريها از بين مى رود.

نمودهاي عفاف در روابط زن و مرد

سخن گفتن و عدم وجود شوخي بين نامحرمان

سخن گفتن از روى ناز و كرشمه كه دل مردان را وسوسه كند و موجبات فساد را فراهم نمايد، از طرف شارع مقدس منع شده است. وقار در سخن و حيا در كلام، حكمى است كه از طرف خداوند به زنان پيامبر فرمان داده شده: «مواظب باشيد در سخن، نرمش زنانه و شهوت آلود به كار نبريد كه موجب طمع بيماردلان گردد. به خوبى و شايستگى سخن گوييد. «ّ فلا تخْضعْن بِالْقوْلِ فيطْمع الّذي في  قلْبِهِ مرضٌ و قُلْن قوْلاً معْرُوفا» (احزاب/32)

بايد دانست كه مزاح و شوخي در حدّي كه موجب زدودن غم و اندوه و شاد كردن مؤمن باشد و به گناه و افراط و جسارت و سخنان زشت و دور از ادب كشيده نشود، عملي پسنديده است. آنچه در اين باره از پيشوايان دين به ما رسيده، در همين محدوده است. پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمود: «اِنّي لمْزحُ و لا قوُلُ اِلّا حقّاً»(مجموعة ورام(تنبيه الخواطر)، ج 1، ص: 111) من شوخي مي كنم، ولي جز سخن حق نمي گويم.

شخصي به نام يونس شيباني مي گويد: حضرت صادق ـ عليه السلام ـ از من پرسيد: مزاح شما با يكديگر چگونه است؟ عرض كردم بسيار اندك! حضرت فرمود: «اين گونه نباشيد، چراكه مزاح كردن از حسن خلق است و تو مي تواني به وسيله آن برادر ديني ات را شادمان كني. پيامبر خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ نيز با افراد شوخي مي كرد و منظورش شادكردن آنان بود.»

براساس هدف و فرجام زندگى، شادى و نشاط از ديدگاه اسلام داراى حد و مرز مى باشد. محتوا و قالب شادى و نشاط و عوامل آن نبايد با روح توحيدى و انسانى كه دين اسلام مطرح كرده است، در تضاد و تنافى باشد؛ زيرا هر پديده اى كه انسان را از آرمان و غايت اصلى خويش دور سازد، به هيچ وجه مقبول اسلام نخواهد بود.

اگر چه سخن گفتن مرد نامحرم با زن نامحرم(بدون نازك كردن صدا و عشوه گري در سخن گفتن) و بر عكس حرام نيست، ولي سخن گفتن بي مورد(غير ضروري) و شوخي كردن با نامحرم از نظر روايات اسلامي كار پسنديده اي نيست، چنان كه در روايتي آمده است كه: ابوبصير از اصحاب امام باقر(ع) مي گويد: زماني كه در كوفه بودم، به يكي از بانوان درس قرآن مي دادم. روزي به مناسبتي با وي شوخي نمودم. مدتي گذشت تا در مدينه به حضور امام باقر(ع) رسيدم. حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود: كسي كه در جاي خلوت گناه كند، خدا نظر لطف خود را از او برمي دارد. اين چه سخني بود كه به آن زن گفتي؟! از شدت شرم، صورتم را پوشاندم. حضرت فرمود: مراقب باش كه تكرار نكني و با زن نامحرم شوخي ننمايي.(وسائل الشيعه، ج 14،ص 144)

در روايات آمده است: كسي كه با نامحرمي شوخي كند، به خاطر هر كلمه اي كه در دنيا به او گفته، هزار سال در آتش دوزخ حبس خواهد شد.(بحارالانوار، ج 76، ص 363)

اختلاط زن و مرد

شريعت اسلام در عين اين كه به زنان، اجازه شركت در فعاليت هاي اجتماعي را مي دهد، از اختلاط نهي فرموده است. در سنن ابوداود آمده است كه: «رسول اكرم(ص) در زمان حياتش دستور داد كه براي زنان، در جداگانه اي به مسجد النبي بسازند.»(سنن ابوداود، ج 1، ص 109) كه هنوز هم به نام «باب النساء» وجود دارد. پيامبر(ص) دستور داد كه: شب هنگام بعد از اتمام نماز، ابتدا زنان و سپس مردان از مسجد خارج شوند و در مسير كوچه و خيابان، زنان از كنار، و مردان از وسط حركت كنند.

بدون شك يكي از عوامل شيوع فساد كه دامن گير جهان امروز، بخصوص كشورهاي غربي شده است، برداشتن حايل و حريم ميان زن و مرد در ادارات، كارخانه ها و ديگر اماكن و محافل عمومي است. در اين برخوردها معمولاً بذر فساد و گناه افشانده مي شود و روز به روز ريشه مي دواند. رسول خدا(ص) فرمود: «ميان مردان و زنان نامحرم فاصله اندازيد، زيرا، بر اثر ملاقات و اختلاط، گرفتار درد و بلايي مي شويد كه دوا ندارد. بر شما باد كه از اختلاط با زنان اجتناب نماييد.»(مرآت النساء، ص 140)

«جامعه امروزي، زيانهاي اختلاط زن و مرد را به چشم خود مي بيند، چه لزومي دارد كه زنان، فعاليتهاي اجتماعي خويش را به اصطلاح دوشادوش مردان انجام دهند؟! آيا اگر در دو صف جداگانه انجام دهند، نقصي در فعاليت كاريشان رخ مي دهد؟! از جمله اثر بارز اين دوشادوشيها اين است كه هر دو همدوش را از كار و فعاليت مثبت باز مي دارد و هر يك را به جاي توجه به دقت به كار خود، متوجه «همدوش» مي كند، تا آنجا كه غالباً اين همدوشيها به هم آغوشيها منتهي مي گردد.»(شهيد استاد مطهري، مسئله حجاب، ص 237)

در داستان روبرويي حضرت موسي با دختران شعيب نيز به عدم اختلاط زن و مرد اشاره شده است. وقتي موسي عليه السلام از ايشان مي پرسد چرا به گوسفندان آب نمي دهيد مي گويند: ما آنها را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند؛ و پدر ما پيرمرد كهنسالى است. بعبارت ديگر دوري از تماس با نامحرمان باعث معطلي دختران شعيب شده بود.

تماسهاي جسمي بين زن و مرد نامحرم، هرچند اندك، از نظر اسلام حرام و گناه بزرگي محسوب مي شود. حتي اگر فقط مصافحه(دست دادن)با نامحرم -هر چند فاميل آشنا-و بدون هيچ گونه قصد سوئي باشد. پيامبر(ص)فرمود:"من صافح امرأة حراما جاء يوم القيامة مغلولا ثم يومر به الي النار"(وسائل الشيعه، ج 14، ص 143)،هر كس با زني نامحرم دست بدهد،روز قيامت با دستهاي زنجير بسته وارد محشر شده و سپس به طرف جهنم برده خواهد شد.

تمام مراجع عظام،مصافحه(دست دادن)با زن بيگانه را جايز نمي دانند. كوچك شمردن اين گونه گناهان موجب مي شود كه زشتي آنها در جامعه از بين برود و افراد كم كم به گناهان بزرگتر روي بياورند و فساد وپليدي،دامنگير افراد جامعه شود.

روبرويي موسي و دختران شعيب

قرآن كريم در داستان روبرويي و ملاقات حضرت موسي (علي نبينا و آله و عليه السلام) با دختران شعيب به مسلمانان درسهاي متعددي را داده است از جمله: عدم اختلاط زن و مرد، نوع راه رفتن دو نامحرم با هم، سياق سخن گفتن دو نامحرم كه در آيات سوره قصص به آن اشاره شده است.

«ولمّا ورد ماء مدْين وجد عليْهِ أُمّةً مِّن النّاسِ يسْقُون ووجد مِن دُونِهِمُ امْرأتيْنِ تذُودانِ قال ما خطْبُكُما قالتا لا نسْقِي حتّى يُصْدِر الرِّعاءُ وبُونا شيْخٌ كبِيرٌ»(قصص/23)

و هنگامي كه به چاه آب مدين رسيد، گروهي از مردم را در آن‌جا ديد كه چهار پايان خود را سيراب مي‌كنند. در كنار آن‌ها دو زن ديد كه مراقب گوسفندان خويش هستند (و به چاه نزديك نمي‌شوند). موسي به آن‌ها گفت: كار شما چيست؟ (چرا گوسفندان خود را آب نمي‌دهيد؟) گفتند: ما آن‌ها را آب نمي‌دهيم تا چوپان‌ها همگي خارج شوند و پدر ما مرد كهن سالي است.

حضرت موسي‌(عليه السلام) با سختي فراوان و پس از چند روز مسافرت بدون توشه و امكانات، در حالي كه پيش‌تر در نعمت و آسايش بود، به شهر مدين مي‌رسد؛ شهري كه از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان خارج است. وي پس از ورود به شهر متوجه مي‌شود گروهي از مردم براي آب دادن به گوسفندان خود اطراف چاه جمع شده‌اند. در اين ميان، آن‌چه نظر ايشان را به خود جلب مي‌كند، وجود دو خانم است كه كمي دورتر از جمعيت ايستاده‌اند و علت عقب‌تر ايستادن آن‌ها اين است كه نمي‌خواهند با چوپانان برخوردي داشته باشند.

حضرت موسي‌(علي نبينا و آله و عليه السلام) با وجود خستگي شديد به سمت آنان مي‌رود و مي‌پرسد كه كارشان چيست و از آن‌جا كه مردان اين قوم را اين قدر بي‌انصاف مي‌بيند، در دل خشمگين مي‌شود. وي براي كمك به اين دو خانم جلوتر مي‌رود و برايشان از چاه آب مي‌كشد. سپس براي استراحت به سوي سايبان مي‌رود:

« فسقى  لهُما ثُمّ تولّى إِلى الظِّلِّ فقال ربِّ إِنِّي لِما نْزلْت إِليّ مِنْ خيْرٍ فقير» (قصص/24) موسي براي آنان آب كشيد. سپس رو به سوي سايه آورد و عرض كرد: پروردگارا! هرخير و نيكي برمن فرستي، من به آن نيازمندم. اين حركت حضرت موسي‌(عليه السلام) نشانه شدت غيرت و تعصب ايشان نسبت به زنان با شخصيت و عفيف جامعه است.پس از انجام اين عمل نيك و دعايي كه مي‌كنند، درهايي چند به رويش باز مي‌گردد و فصل جديدي از زندگي‌اش آغاز مي‌شود.

« فجاءتْهُ إِحْدئهُما تمْشىِ على اسْتِحْياءٍ قالتْ إِنّ بىِ يدْعُوك لِيجْزِيك جْر ما سقيْت لنا فلمّا جاءهُ و قصّ عليْهِ الْقصص قال لا تخفْ نجوْت مِن الْقوْمِ الظّلِمِين » (قصص/25) يكي از آن‌دو به سراغ او آمد، در حالي كه با نهايت حيا گام برمي‌داشت و گفت: پدرم از تو دعوت مي‌كند تا مزد سيراب كردن گوسفندان را براي ما به تو بپردازد. هنگامي كه موسي نزد او (شعيب) آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت: نترس، از قوم ستم‌كار نجات يافتي.

پس از مدتي، يكي از آن دو دختر به سراغ موسي مي‌آيد و مي‌گويد: پدرم تو را دعوت كرده است تا مزد كاري را كه انجام داده‌اي بدهد. نكته‌اي كه بايد به آن توجه شود، ويژگي‌هاي آن دو دختر است كه پدرشان تربيت كرده است.

اول ـ اين دو دخترعقب‌تر از گروه مردان ايستاده‌اند و منتظر هستند مكان خلوت‌تر شود تا به سمت چاه بروند: "...و وجد من دونهم امرأتين تذودان...". پس مشخص است زنان با عفت، از اينكه در شلوغي مردان نامحرم قرار گيرند حيا ورزيده و مكان هاي عمومي در جامعه ديني بايد محرم از نامحرم را تفكيك كند، اخيرا در خبرهايي شاهد جدايي واگن هاي زنانه از مردانه در ژاپن براي رفاه حال زنان هستيم. بايد دانست اين عفت نفس تمايلي دروني است كه هر انساني طبق فطرت خويش به آن گرايش دارد.

دوّم ـ در پاسخ به حضرت موسي‌(عليه السلام)، مختصر و مفيد جواب داده و بدون تفصيل دادن كلام، مي‌گويند: "گوسفندان را سيراب نمي‌كنيم تا چوپانان بروند و پدر ما پيرمرد است". مختصر گويي و افاده كامل در بيان نيز از خصوصيات ديگري است كه محرم و نامحرم بايد رعايت كنند. اين جمله مي‌رساند كه آن‌ها برادر يا محرمي ندارند كه به آنان كمك كند. البته پدري دارند كه پير و ناتوان است و به سبب ضرورت مجبور هستند خودشان اين كار را بكنند.

سوم ـ خداوند متعال در توصيف يكي از آن دو دختر كه به سمت موسي آمد، مي‌فرمايد: "تمشي علي استحياء"؛ يعني حركت و راه رفتن او در كمال حيا و عفت بود. بنابراين، مي‌توان گفت يكي از صفت‌هاي برگزيده و برجسته كه خداوند متعال به دختران جوان عطا مي‌كند، رعايت حيا و عفت هنگام حضور يافتن در اجتماع است.

در برخي تفسيرها گفته شده است كه در مسير حركت به سوي خانه شعيب، موسي جلوتر حركت مي‌كند و از اين كه پشت سر يك دختر جوان قرار گيرد و نگاهش به او بيافتد، پرهيز دارد. به همين علت، آن دختر به پدرش مي‌گويد كه موسي "قوي و امين" است؛ قوي بودن را هنگام آب كشيدن از چاه فهميده بود و امين بودن را در مسير بازگشت به خانه: « قالتْ إِحْدئهُما يبتِ اسْتجِرْهُ إِنّ خيرْ منِ اسْتجرْت الْقوِىُّ الْمِين » (قصص/26) يكي از آن دو دختر گفت: پدرم! او را استخدام كن؛ بهترين كسي را كه مي‌تواني استخدام بكني، كسي است كه قوي و امين باشد.

افزون بر اين صفت‌هاي برگزيده، اين دختر با پدر خود رابطه‌اي خوب، صميمي و دوستانه دارد و خيلي راحت و دوستانه به پدرش مي‌گويد كه موسي را استخدام كند. اين خواهش هم‌چنين اين نكته را مي‌رساند كه اگر شرايط و فرصت مناسب براي آن دختران فراهم گردد تا ديگر براي كار سخت از خانه بيرون نروند، بهتر است، كه استخدام موسي مي‌تواند اين موقعيت را به آنان بدهد.

به هرحال، موسي‌(عليه السلام) و دختران مؤمن مديني به عنوان دو الگوي جوان براي پسران و دختران مؤمن، در قرآن آورده شده است. در ادامه‌ي اين ماجرا مي‌آيد كه حضرت موسي‌(عليه السلام) با يكي از اين دختران مؤمن ازدواج مي‌كند. پس پاداش حيا، عفت، جوان‌مردي و غيرت ناموسي، دست يافتن به ازدواجي مبارك، زيبا و مناسب است.


چه كنيم تا عفيف باشيم؟
پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله مى فرمايد:«يا معشر الشباب ان استطاع منكم الباءة فليتزوج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم يستطع فعليه بالصوم (تفسير مراغى،ج 22،ص10) ،اى گروه جوانان!كسى كه از شماتوانايى بر ازدواج داشته باشد،ازدواج كند،زيرا ازدواج سبب مى شود كه از نواميس مردم چشم فرو بندد و دامان خويش را از آلودگى به بى عفتى حفظ كند و كسى كه توانايى بر ازدواج ندارد،روزه بگيرد.»

پيامبر اكرم كه معلم انسان سازي است به ما دو راه را براي عفيف بودن پيشنهاد مي كنند. در ابتدا ازدواج است كه با ازدواج فرد مي تواند چشم و دامن خود را محفوظ بدارد و اگر نتوانست ازدواج كند پس روزه بدارد كه با روزه داشتن قواي شهواني را براي مدتي ضعيف كند. خداوند متعال در پيشگيري از سركشي قواي شهواني به فروانداختن چشم تاكيد داشته و در توصيف مومنان مي فرمايد: «والذين هم لفروجهم حافظون* الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم فانهم غيرملومين-فمن ابتغى ورآء ذلك فاولئك هم العادون (سوره مؤمنون،آيه 5-7) و در آيه ديگر يكي از ده صفت عالي براي زنان و مردان را اينگونه معرفي مي كند: «و الحافظين فروجهم و الحافظات ...» (سوره احزاب،آيه 35) و در آيات سوره نور فروانداختن چشم را قبل از حفظ دامن ذكر مي كند و از جهت آنرا از نظر رتبي مقدم مي داند «قُل لِّلْمُؤْمِنِين يغُضُّواْ مِنْ بْصارِهِمْ و يحفظُواْ فُرُوجهُمْ ذالِك زْكىَ  لهمْ إِنّ اللّه خبِيرُ بِما يصْنعُون* و قُل لِّلْمُؤْمِناتِ يغْضُضْن مِنْ بْصرِهِنّ و يحفظْن فُرُوجهُنّ...(نور/30و31)

در آيه 33 سوره نور خداوند كساني را كه نمي توانند ازدواج كنند به عفت ورزيدن دعوت مي فرمايد:«و لْيسْتعْفِفِ الّذِين لا يجدُون نِكحًا حتىَ  يُغْنِيهمُ اللّهُ مِن فضْلِهِ...» كه با توجه به حديث پيامبر اكرم با روزه گرفتن و فرو انداختن نگاه مي توان در حفظ دامن و قواي شهواني موفق بود.

خطرهاي ناشي از بي عفتي در جامعه
انحلال خانواده
رشد منفي جمعيت و افزايش سقط جنين
افزايش تولد نوزادان بي پدر مادر(نامشروع)
شيوع بيماري هاي مقاربتي
به اضمحلال رفتن اخلاق در جامعه، افزايش مفاسد اخلاقي همچون روسپيگري
افزايش اضطراب و تنش در زندگي افراد
تغيير ارزشها و ضد ارزشها در جامعه انساني، لذت گرايي مادي حاكم بر زندگي بشري

وقتي هرزگي و روابط جنسي آزاد در يك جامعه شيوع پيدا كرد، ديگر كسي حاضر نيست تقيدات سخت يا هزينه هاي تشكيل خانواده را بپذيرد و از اينرو شاهد آمار رشد منفي جمعيت در كشورهاي اروپايي همچون اسپانيا و فرانسه هستيم. البته لازم به ذكر است اروپا و غرب در حال حاضر نوع ديگري از تشكيل خانواده كه همان خانواده هاي تك والديني است را تجربه مي كند كه اين نيز با هدف خلقت بشر سازگار نمي باشد.
با بررسي آسيب شناسي خانواده در جهان غرب، آشكار مي شود كه در دوران شكوفايي دانش، تكنولوژي و صنعت، استحكام و كانون گرم خانواده كم تر مورد توجه قرار گرفته و ضربات شكننده اي را به جامعه‎ي بشري وارد نموده است. رعايت نكردن اصول و مباني صحيح زندگي، باعث فساد و جنايت در جامعه مي‎شود. متأسفانه، دولت هاي مدعي جامعه ي متمدن غربي،  هيچ گاه به اصالت و بنياد خانواده ـ آنچنان كه شايسته است ـ توجه نداشته اند؛ حتي گاهي در راستاي سياست هاي دنيايي و نفساني خود، با كساني كه به اصول و باورهاي ديني و مذهبي اعتقاد دارند، به مبارزه برخاسته و تمام ارزش هاي انساني را زير پا مي گذارند؛ مثل مبارزه با حجاب زنان و دختران در بعضي از كشورها.
آمارها نشان مي دهد كه ساختار خانواده در جهان غرب تا چه اندازه بي ثبات و متزلزل و هراس آور است.
«امروزه ساختار خانواده در آن جوامع، با مشكلات متعددي دست به گريبان است. آمار بالاي طلاق، هم جنس بازي، زندگي زوجين، در چار چوب‎هاي خارج از دايره ي ازدواج، عدم وفاداري زوجين به يكديگر، بي بندوباري فرزندان، سطح بالاي حاملگي دختران جوان و بالا رفتن تعداد كودكان و نوجواناني كه در خانواده هاي بدون پدر يا مادر بزرگ مي‌ شوند و...، پايداري خانواده ها را در آن جوامع با خطر مواجه ساخته است... در كشورهاي غربي طي سال هاي 1970 ـ 1988 تعداد نوزادان نامشروع كه نتيجه ي روابط جنسي خارج از چارچوب ازدواج بودند، به شدت افزايش يافت. در سوئد از هفده درصد در سال 1970 به پنجاه و يك درصد در سال 1988 رسيده است.»( ابوالقاسم مقيمي حاجي، جوانان و روابط، ص 50)

منابع:
1) نساجي، زهرا. حيا فضيلتي انساني. پيام زن، شماره 142.
2) عنبري، موسي. نقش خانواده در بهداشت و عفت عمومي جامعه. مقالات بنياد انديشه اسلامي.
3) الكافي ج 2 ص106 باب الحياء/ اصول كافي با ترجمه مصطفوي، ج3 ص165 باب حيا
4) مطهرى، مرتضي. مسئله حجاب. تهران، صدرا.
5) عسكري اسلامپور. نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان. پاسدار اسلام، شماره 279و280و281.


منبع : سايت معروف ياران 

 

بايدها و نبايدها در روابط دختران و پسران

زهرا نساجى

با بررسي روابط موجود بين دو جنس مذكر و مؤنث در جامعه ما ، مي توان دسته هاي مختلفي از رفتار را مشاهده كرد كه هريك از اين نوع برخوردها ارتباط مستقيمي با عوامل تعيين كننده رفتار ، از جمله سطح تحول شخصيت، سطح تحول هوش،و تراز فرهنگي انسان دارد . دسته هاي مهم در برخوردهاي بين دودختر و پسرعبارتند از:

1- برخورد مبتني برشناخت و احترام متقابل :
اين نوع برخورد بر اساس دركي كه انسان از شأن انساني خود و نيز جايگاه و رفعت انساني ديگران دارد ، صورت مي گيرد . انساني كه براي انسانيت و شأن خود ارزش والايي قائل است ، روابطش را با ديگران به گونه اي تنظيم مي كند كه در آن احترام متقابل و ارزش گذاري متعالي و متعامل رعايت شده باشد . چنين برخوردي زماني ايجاد مي شود كه انسان به نيازهاي رواني خود در كنار نيازهاي زيستي خويش توجه داشته باشد و نوع برخورد او با ديگران،بيشتر از سطوح بالاتر نيازها نشأت گرفته باشد . اين نوع برخوردِ احترام آميز ، به دور از پرخاشگري ، به دور از نيات سود جويانه و انديشه هاي مبتني بر سوء استفاده انجام مي گيرد . حال براي اين كه جايگاه اين نوع برخورد را بهتر نشان دهيم ، ضروري است به بررسي انواع ديگر برخوردها نيز بپردازيم .
2- برخورد مبتني بر شرم افراطي :
بهتر است پيش از توضيح اين بند به تفاوت دو اصطلاح" شرم" و" حيا" بپردازيم . شرم كه بيشتر مترادف با خجالت كشيدن و يا كناره گيري كردن است ، اصطلاحي است ناظر بر ناتواني انسان در يك برخورد اجتماعي . فردي كه دچار شرم است ، در يك موقعيت اجتماعي خاص نمي تواندرفتارمناسب و مطلوبازخود نشان دهد . اصطلاح ديگر حياست . حيا يك صفت پسنديده اخلاقي است و آن عبارت است از خويشتنداري ارادي فرد در انجام اعمالي كه خلاف قاعده و شأن شرعي و عرفي باشد . حيا در حقيقت نوعي توانايي است ، در حالي كه شرم يا خجالت،نوعي ناتواني به شمار مي آيد . انسان وقتي مي بايد سخني را در مقابل جمعي بگويد ، ولي خود را ناتوان از بيان آن مي يابد ، دچار شرم است؛ در حالي كه وقتي انسان تمايل دارد مثلاً نسبت به بزرگتر خويش از جمله پدر ، مادر ، معلم و يا مربي خود رفتاري مبتني بر بي حرمتي نشان دهد و از عهده انجام چنين كاري نيز برمي آيد ، ولي به دليل داشتن صفت حيا خويشتن داري كرده ، آن را انجام نمي دهد ، نوعي توانايي و قدرت را از خود به نمايش گذاشته است . با اين توصيف مي بايد برخورد مبتني بر شرم و برخورد مبتني برحيابا جنس مخالف را از يكديگر تفكيك كنيم . برخورد مبتني بر شرم برخوردي از روي ناتواني است ، در حالي كه برخورد مبتني برحيا ،برخوردي خويشتندارانه و ارادي است .


كسانيهستندكه در مقابل جنس مخالف دچار خجالت زدگي شده ، از خود شرم افراطي نشان مي دهند؛ دسته اي ديگرانواع برخوردهاي اجتماعي بين دو جنس را مي سازند . پسري كه به هنگام مواجهه با جنس مخالف دست و پاي خود را گم مي كند و نمي تواند بر اعصاب خود مسلط شود و يا دختري كه در مواجهه با جنس مخالف توانايي برخورد صحيح كلامي را از دست مي دهد و نمي تواند مطالب را به درستي و مبتني بر تفكر بيان نمايد ، مصداق چنين برخوردي هستند . چنين فرد يا افرادي از اين ناتواني به نوعي دچار آسيب خواهند شد .

3- برخورد اضطراب آلود و هيجان زده:
در ادامهيبرخورد مبتني بر شرم افراطي ، برخورد هيجان زدهيافراد در مقابل جنس مخالف را مي توان يافت . اين نوع برخورد به صور مختلف مانند عصبانيت ، سرخ شدن و بالارفتن ضربان قلب ، عجولانه رفتار كردن و رفتار مبتني بر ترس و يا خوشحالي افراطي ديده مي شود . هيجان كه يك حالت برانگيختگي رواني است شامل تمامي مواردي كه نام برديم اعم از ترس ، خوشحالي ، عصبانيت ، عجله و امثال اين هاست . هر چند كه هيجانات اجزاي لاينفك رفتارانساني هستند و لي مي بايد براي اتخاذ تصميم صحيح و نشان دادن رفتارمناسب تحت كنترل در آيند .برخورد با جنس مخالف به شكل هيجان زده،مي تواند تصميم گيري و نيز انجام اعمال صحيح ما را تحت الشعاع خود قرار دهد . به طور كلي ، توصيه روان شناسان به انسان ، كنترل هيجان ها و حفظ خونسردي در تمامي موقعيت هاي زندگي است.اين توصيه،از رفتار اجتماعي ما با جنس مخالف نيز جدا نيست .
4- برخورد خشك و محدود :
دستهيديگري از انواع رفتارهاي متقابل بين دو جنس در جامعه ما رفتار خشك و محدود است . در اين نوع رفتار، زن و يا مرد به گونه اي با جنس مخالف مواجه مي شود كه گويي از وي متنفر است و يا اين كه بهشدت او را طرد مي كند . هر چند كه حفظ حدود شرعي از جمله نحوه نگاه كردن به نامحرم مي بايد جزو صفات متعالي يك انسان به شمار آيد .
5 - برخورد مبتني بر پرخاشگري :
در توضيح اين مطلب بهتر است به تفاوت موجود بين عصبانيت يا خشم ( كه نوعي هيجان است )و پرخاشگري(كه يك نوع رفتار و تمايل است ) ، اشاره اي داشته باشيم . پرخاشگري در اصل تمايل و يا عمل فرد است در جهت آسيب زدن به يك شيء و يا شخص ديگر . در حالي كه عصبانيت يك حالت برانگيختگي هيجاني است كه در آن تغييرات بدني آشكاري ديده مي شود . در حالت عصبانيت،فرد كنترل خود را بر اعمالش تا حدودي از دست مي دهد . پرخاشگري ممكن است با عصبانيت همراه باشد و گاه بدون آن بروز كند . فردي كه با خونسردي تمام در گوشه اي نشسته ، چيزي را عمداً تخريب مي كند و يا حتي در پرخاشگري هاي افراطي با خونسردي تمام جان فردي را مي گيرد ، پرخاشگري را بدون عصبانيت از خود نشان مي دهد . ولي فردي كه با عصبانيت دست به شكستن چيزي و يا ضرب و جرح ديگري مي زند ، پرخاشگري را با عصبانيت تواماً دارد . برخي از برخوردهاي بين دو جنس در جامعهيما از نوع برخوردهاي پرخاشگرانه است . اما اين نوع از برخوردها را به نحو آشكار از برخوردهاي هيجان زده منفك و مجزا مي كنيم . پسري كه براي نشان دادن توجه خود به يك دختر،با موتور و يا ماشين از كنار او بهسرعت مي گذرد و او را دچار ترس مي كند و رفتارهايي از اين قبيل ، نشانگر رفتارهاي پرخاشگرانه است . پرخاشگري نسبت به جنس مخالف مي تواند مشكلاتي را در زندگي آتي انسان ايجاد كند . پرخاشگري كه سرچشمهيآن يك تمايل دروني براي آسيب زدن مي باشد،ممكن است به صورت اعمالي كه به نحوي فرد مقابل را ناراحت مي كند و يا مي رنجاند و نيز گفتن كلماتي كه به نوعي آزار دهنده است ، تجلي داشته باشد .


6- روابط پنهاني :
برقراري روابط پنهاني با جنس مخالف پيش از ازدواج ، يكي ديگر از انواع رفتارهاي بين دو جنس را در جامعه ما نشان مي دهد . برقراري روابط پنهاني و مخفيانه در طبيعتِارتباط بين دو جنس نهفته است ، ولي بايد بين ارتباطِ پنهاني قبل و بعد از ازدواج،تفاوتي آشكار و اساسي قايل بود . ازدواج نقطه اي است كه درآن مي تواند عميق ترين روابط فردي و پنهاني بين دو جنس شكل گرفته ، و به شكلي مطلوب استمرار پيدا كند . در حالي كه پيش از ازدواج ، اين نوع روابط بهخصوص از جانب افرادي كه نمي توانند بر رفتار خود تسلط كافي داشته باشند ، مي تواند مشكل ساز باشد . دختران و پسراني كه بدون تسلط كافي بر اعمال و رفتار خود،اقدام به برقراري روابط پنهاني با يكديگر مي كنند ، معمولاً در اين زمينه دچار نوعي آسيب و يا شكست مي شوند .
7- برخوردهاي غير عادي و ناپخته :
اين نوع برخوردها بيشتر توسط كساني صورت مي گيرد كه به لحاظ فرهنگي ، تحول هوشي و تحول شخصيتي،در سطحي بسيار پايين و مبتذل قرار گرفته اند . متلك گويي ، ايجاد مزاحمت هاي خياباني و يا مزاحمت هاي تلفني از جمله اين نوع رفتارهاي ناپخته است .
8- افراط در معاشرت :
اين نوع رفتار كه معمولاً متأثر از فرهنگ غربي در زمينه ارتباط بين دو جنس است،بيشتر در ميان خانواده هايي ديده مي شود كه داراي يك فرهنگ منسجم و اصيل شرقي و اسلامي نيستند. اختلاط بيش از حد بين دختر و پسر،پيش از ازدواج با توجيهاتي مانند زمينه سازي براي شناخت بهتر دو جنس از يكديگر و يا زمينه سازي براي كسب تجربيات عملي براي انجام يك ازدواج موفق صورت مي گيرد . ميهماني ها ، جشن تولدها ، مراسم مختلف ورزشي و مسافرت هاي دسته جمعيكهمعمولاً بستر و محمل چنين روابطي است ، در ميان اين دسته از افراد به وفور ديده مي شود . چنين اعمالي بدون توسل به عناصري از فرهنگ غرب اساساً امكان پذير نيست و اين نكته معمولاً مردم ما را دچار تعارض و آشفتگي مي كند ، زيرا يك فرهنگ در درون خود داراي انسجام است وما نمي توانيم فرهنگ را به شكل مخلوط و بدون انسجام وبرگرفته از جوامع مختلف به كار گيريم . شايد گرفتاري بزرگ بشر در عصر حاضر دور افتادن از يك فرهنگ منسجم و سازمان يافته باشد.به اين ترتيب ملاحظه مي شود كه افراط در معاشرت ، يك پديده غربي در جامعه ماست . ما براي برخوردهاي مناسب بين دو جنس برنامه ،نظام و حدود معيني را به شكل مشخص در اختيار داريم.به منظور بررسي اين مطلب به بحثي ديگر مي پردازيم .
ب ـ وضع مطلوب در روابط دختر و پسر :
پس از بحث در مورد وضع موجود در روابط دختر و پسر مي توانيم حدود ارتباط مناسب بين دو جنس را مورد بحث و بررسي قرار دهيم . براي نشان دادن وضع مطلوب در روابط بين دو جنس مي توان به ويژگي ها و خصوصيات زير اشاره كرد .1- شناخت واقعيت هاي جنس مخالف :در اين زمينه بهتر است به گونه اي عمل كنيم كه واقعيت جنس مخالف را تا حد ممكن بشناسيم و بر اساس اين شناخت ، اعمالمان را تنظيم كنيم . به نظر من بهترين راه شناخت جنس مخالف،در نظر گرفتن و شناخت دقيق تر واقعيت وجودي افرادي از جنس مخالف است كه با ما سالها زندگي كرده و ما آنها را در نشيب و فرازهاي گوناگون زندگي از نزديك آزموده ايم. براي جنس مؤنث شناخت پدر ، برادر ، عمو ، دايي و امثال اين افراد مي تواند تا حد زيادي واقعيت جنس مخالف را نشان دهد . براي جنس مذكر نيز واقعيات مشاهده شده از مادر ، خواهر ، خاله ، عمه و امثال اين ها مي تواند نشانگر واقعيات وجودي جنس مخالف باشد . در صورتي كه بدانيم و يقين داشته باشيم كه افراد جنس مخالف تا حد بسيار زيادي-بخصوص از آن جهت كه در زندگي ما عملاً مؤثر است-با يكديگر مشابهت دارند ، ديگر دچار خيالپردازي و تصور رويايي در مورد جنس مخالف نخواهيم شد.

2- اجتناب از خيالپردازي و تصور رويايي در مورد جنس مخالف :
يكي از مشكلات موجود در روابط بين دو جنس،داشتن تصورات خيالي از يكديگر است . گاه دختر و پسر از يك فرد بخصوص،تصويري خيالي و كاملاً غير واقعي مي سازند و با آن تصوير زندگي مي كنند . براي دختر گاه يك پسر با تمام ضعف ها و محدوديت ها و همچنين ناپختگي ها و رشدنايافتگي ها به شكل شاهزاده اي كه سوار بر اسب سپيدي از راه رسيده و او را به سرزمين رؤياها مي برد ، تجلي پيدا مي كند . و يا براي پسري سرخورده و ناتوان از هدايت و سامان دادن به عواطف ، افكار و احساسات دختري چنان تجلي پيدا مي كند كه گويي فرشته اي مهربان از آسمان ها براي نجات او و براي ايجاد پناهگاه براي او به زمين آمده است . اين تصورات رؤيايي بسيار زود از بين خواهند رفت و واقعاً مانند يك رؤيا در زندگي زايل خواهند شد . بنابراين در يك ارتباط مطلوب بهتر است از رؤيا پردازي در مورد جنس مخالف بهشدت اجتناب كنيم . اين مطلب با عشق و دوست داشتن مغايرتي ندارد . انسان مي تواند فردي را بسيار عميق دوست بدارد و لكن اين دوست داشتن نبايد موجب كوري و كري انسان شود .

3- ا ز بين بردن ترس ها ، دلهره ها ، هيجان ها ، احساس خصومت و خشونت نسبت به جنس مخالف :
سومين ويژگي در يك برخورد مطلوب ، خالي كردن ذهن از عواطف منفي است . هرگونه احساسي كه مي تواند جنس مخالف را در ذهن ما به شكل منفي جلوه دهد و يا موجب رفتار مخرب ما نسبت به او باشد ، مي بايد از ذهن حذف شده يا اصلاح گردد .

4- حفظ خونسردي و صلابت شخصيت ، به هنگام برخورد با جنس مخالف :
ما بايد به هنگام برخورد با جنس مخالف ، خونسردي خود را حفظ كرده ، وهيجانات مختلف را از خود دور كنيم و چنين امري حداقل از دو طريق امكان پذير است: اول اينكه تلاش كنيم جنبه هاي ارادي اعمالمان را افزايش دهيم و به عبارت ديگر با داشتن برنامه هايي در جهت تقويت اراده خويش گام برداريم . انسان هايي كه خود را به دست اميال و راحتي ها مي سپارند معمولاً تسلط خوب و كافي بر اعمال خويش ندارند . دوم اين كه از طريق تمرين و حفظ خونسردي به هنگام مواجه شدن با جنس مخالف ، تلاش كنيم به سطحي از كنترل رفتار دست بيابيم كه در آن خونسردي و صلابت كافي در برخورد با جنس مخالف را داشته باشيم .

5- برخورد مبتني بر احترام با مراعات حدود شرعي در مورد محرم ، نامحرم ، حلال و حرام :
در فرهنگ ما برخورد مناسب بين دو جنس به شكل دقيق در چگونگي ارتباط بر اساس ملاك هاي چهارگانه محرم و نامحرم و حلال و حرام مشخص شده است . رعايت اين حدود،نشانگر آشنايي ما با فرهنگ منسجم اسلامي است .براي شناخت اين حدود لازم است به كُتب فقهي مناسب مراجعه گردد.

6- فقدان روابط پنهاني با جنس مخالف و مشورت با والدين در اين گونه موارد :
برقراري روابط پنهاني پيش از ازدواج ممكن است تا بدان جا پيش رود كه به نوعي به هر يك از طرفين آسيب رسانده و آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد . بهتر است دختران و پسراني كه تجربه و شناخت كافي از جنس مخالف ندارند و نيز تسلط كافي بر اعمال و افعال خويش نيافته اند ، از طريق مشورت كردن با والدين و احتمالاً در ميان گذاشتن تمايل خود نسبت به كسي ، از آنان راهنمايي بخواهند و از اين راه احتمال آسيب ديدگي رواني و تربيتي خويش را كاهش دهند .
7 – اجتناب از برقراري روابط صميمانه با جنس مخالف قبل از عقد شرعي :
با اين حال كه روابط ما با جنس مخالف مي بايد خالي از پرخاشگري و ناپختگي و به دور از بي احترامي باشد ، لكن نبايد ارتباط صميمانه اي بين ما برقرار شود و اين مطلب را حتي به رغم وجود علاقه بين دو جنس نيز مي بايد رعايت كرد . 8ـ نداشتن رفتارسَبُك ، خود نمايي و جلب توجه جنس مخالف در مجامع مختلف : توصيه مي شود كه دختران و پسران از داشتن رفتار سـَبـُك مبتني بر جلب توجه جنس مخالف دوري گزينند . اين مطلب به رغم اين كه به صورت يك راهنمايي براي دختران و پسران ارائه مي شود ، ولي گاهي اوقات از طرف برخي از دوستان نوجوان و جوان مورد اعتراض قرار مي گيرد . بعضي از دختران در مقايسه خود با ديگران به اين نكته اشاره مي كنند كه آنهايي كه رفتار آنچناني در پيش مي گيرند و خود را به اشكال مختلف به جنس مخالف عرضه مي كنند در زندگي موفق ترند ، بسيار زودتر ازدواج مي كنند و تشكيل زندگي مي دهند . در حالي كه ما به دليل داشتن رفتار سنگين ، پيوسته دچار تنهايي و دورافتادن از ازدواج مي شويم . چنين عباراتي به نوعي براي اين دختران راهنماي عمل قرارمي گيرد و آنها را دچار تعارض بين حفظ حرمت ، عفت و رفتار موقر از يك سو،و داشتن يك رفتار خودنمايانه مبتني بر جلب مشتري از سوي ديگر مي سازد .
انساني كه داراي اهداف و آرمان هاي شناخته شده و منسجم در جهت حفظ كرامت انساني خويش است هرگز از اين وضع دچار تعارض نمي شود . او به دنبال يافتن همسري پاك و عفيف است ، ولي كسي كه از طريق نمايش دادن اندام ها و ظاهر خود ، پسري را به سوي خويش جلب مي كند ، قطعاً بايد بداند كسي را شكار كرده است كه چيزي جز اميال حيواني انسان نمي شناسد .در قرآن كريم آمده است:" زنان ناپاك ،از آن مردان ناپاكند و مردان ناپاك از آن زنان ناپاك،و زنان پاك از آن مردان پاك و مردان پاك از آن زنان پاك اند."اگر ارزش هاي عالي انساني مانند عفت، ايمان ، پاكدامني ، خوش قلبي و سلامت نفس براي كسي معنا پيدا نكرده باشد ، او مي تواند زندگي خود را از طريق تمايلات سطح پايين تر مانند تمايلات جنسي ، سامان دهد . ولي كسي كه به سطوح بالاتر دسترسي پيدا كرده است هر چند كه مدتي ارضاي تمايلات و نيازهاي جسماني او به تأخير بيفتد ، حفظ ارزش هاي عالي انساني او را كفايت مي نمايد .



ج ـ عشق و نقش آن در ازدواج :
يكي از مسائلي كه مي بايد در زمينه ازدواج مورد بحث و بررسي قرار گيرد ، جايگاه عشق در ازدواج است . بهراستي به سؤالاتي كه درباره عشق و نقش آن در زندگي وجود دارد چگونه بايد پاسخ گفت ؟ سؤالاتي از قبيل:عشق چيست ؟ آيا عشق گناه است ؟ آيا ازدواج بدون عشق معنايي مي تواند داشته باشد ؟ عشق بايد قبل از ازدواج به وجود آيد و يا بعد از آن ؟ آيا هر عشقي ضرورتاً بايد منجر به ازدواج شود ؟ آيا عشق لزوماً بايد انسان را به طرف انساني ديگر سوق دهد ؟ عشق به چه عواملي بستگي دارد ؟ چگونه استمرار مي يابد ؟ چگونه خاتمه مي يابد ؟ و يا چگونه رشد پيدا كرده و به تعالي مي رسد ؟
در ادامه ، به اين گونه سئوالات پاسخ خواهيم داد، هر چند كه اذعان داريم اين مطالب تمامي آنچه را كه در اين زمينه مي توان بيان داشت ، شامل نمي شود .

1ـ عشق عاليترين تجلي روح الهي انسان
بهراستي عشق چيست ؟ عشق را مي توان جاذبه و كشش قلبي انسان به سوي كمال و جمال دانست . زيبايي يكي از كمالات است و زيبايي مطلق،خداست . عشق را جز با عشق نمي توان شناخت . عشق را جز عاشق نمي تواند درك كند .اما براي نزديك شدن موضوع به ذهن،مي توانيم از مثال هاي موجود در مراتب پايين تر موجودات زنده استفاده نماييم. شعرا و عرفا از جذب0 پروانه به سوي شمع بسيار استفاده كرده اند . هنگامي كه شاعر مي گويد :
بلبل به چمن ز آن رخسار نشان ديد پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد

اشاره به جذبه عاشق به سوي معشوق دارد . از اين نوع رفتارها كه تنها مي تواند نوعي تقريب به ذهن را در برداشته باشد ، مي توان به كشش شاخ و برگ درختان به سوي نور اشاره كرد . انسان وقتي در تاريكي قرار ميگيرد ، هر نقطه نوراني او را به سمت خود مي كشد و اين يك كشش به سوي نور است . حيواناتي از قبيل"سوسك"به طرف تاريكي كشش دارند و وقتي جايي روشن است،به تاريكي ها پناه مي برند و در نقاط و زواياي تاريك پنهان مي شوند . حيواناتي وجود دارند كه به طرف جريان ها و ميدان هاي مغناطيسي كشش پيدا مي كنند ، مانند ماهي هايي كه به كمك ايجاد حوزه هاي مغناطيسي در دريا به دام صيادان مي افتند . در مورد كوچ پرندگان شواهدي وجود دارد كه نشان مي دهدآنها به سمت و سوي خاصي كشش پيدا مي كنند . كششي كه شناخت و ادراك ذهن در آن نقشي ندارد . به عبارت ديگر يك كشش ،بدون آن كه موجود زنده بداند به كجا مي رود . اين ها مثال هايي است كه تا حدودي معناي كشش به سمت يك هدف و تجهيز يك موجود زنده براي سوق يافتن به سوي آن را نشان مي دهد .

عشق در مرتبه اي بسيار عالي تر و به عنوان عالي ترين تجلي عالم هستي ، قلب انسان را به سوي كمال و زيبايي مطلق سوق مي دهد . خدا انسان را به گونه اي آفريده است كه وقتي به سوي نورووجود مطلق متمايل مي شود با تمام وجود به سمت آن كشيده مي شود . به اين ترتيب عشق،كشش قلب انسان است به سوي خداوند . اين تعبير در قرآن كريم و در متون اسلامي باعباراتي مانند" حُب" نشان داده شده است .درقرآن كريمآمده است : اگر خدا را دوست داريد ، تبعيت من(پيامبر) را بنماييد كه در نتيجه خدا نيز شما را دوست خواهد داشت و يا زبانم را به ياد خودت گويا كن و قلبم را به عشق خودت شيفته ساز . حب يا عشق ماهيتي انساني دارد و هدف اصلي آن نيز خداست . ولي "چرا عشقكهاصالتاً‌ مي بايد متوجه خدا باشد ، به انسان ها تعلق پيدا مي كند ؟"سئوالي است كه مي توان به اين طريق به آن پاسخ داد كه عشق در مراتب پايين تر انساني،بهسمت نشانه هايي از جمال و كمال الهي كه در انسان ها بهعنوان خليفه او به وديعت گذاشته شده است متوجه مي شود . انساني كه هنوز نمي تواند دركي از جمال و كمال مطلق داشته باشد لاجرم به سوي جمال هاي عيني و قابل رؤيت كشيده مي شود و به سوي كمالات و عواطف انساني كه نشانه هايي از رأفت الهي در وجود انسان هستند ، سوق پيدا مي كند . به عبارت ديگر عشق يك انسان به انسان ديگر، اگر خالي از هواها و اميال باشد نشانه اي از عشق به كمال مطلق است . با اين ديدگاه است كه عشق،يك كمال براي انسان محسوب مي شود . قلب عاشق،اشرف بر قلب غير عاشق است . انسان عاشق،افضل بر انسان غير عاشق است .

براي اين كه بتوانيم اين نكات را بيشتر و دقيق تر توضيح دهيم مي بايد محورهاي ديگري نيز مورد بحث قراردهيم .

تفاوت عشق با هواي نفس :
عشق را بايد عامل تكامل بخش انسان بدانيم . بنابراين بايد آن را از ارضاي نيازهاي معمولي و مشترك حيواني متمايز نماييم . اگر ما براي رفع نيازهاي خود به چيزي يا به انساني نيازمند باشيم ، اين نياز ميان ما و آن شيء يا انسان ، نوعي وابستگي ايجاد مي كند ، ولي اين وابستگي را نبايد با كشش عاشقانه يكي بدانيم . اين را بايد از نوع هواي نفس بدانيم ، حال آنكه عشق از جمله صفات برتر و متعالي انساني است . هدف هواي نفس،ارضاي خويشتن است ، ‌ولي هدف عشق،بقا و حضور معشوق است ، حتي اگر به فناي عاشق بينجامد . بنابراين ملاك مشخص براي تميز بين عشق و كشش اميال،در همين است كه عاشق درصدد رضايت معشوق است ، نه رضايت خويش . عاشق وقتي با معشوق كامل مواجه مي شود ، مي خواهد همه چيزش را ، حتي خود را از دست بدهد و عبارت معروف حافظ كه مي گويد :
ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست تو خود حجاب خودي ، حافظ از ميان برخيز

اشاره به اين دارد كه مي بايد فرديت فرد و خود بودن او نيز زايل شود تا معشوق نزد وي تجلي كامل بيابد . با اين توصيف بايد عشق يك انسان به انسان ديگر را از تمايل و كشش مبتني بر نيازهاي وي منفك و مجزا كرد . به اين ترتيب است كه اگر فردي نشانه اي از عشق را در دل خويش نسبت به فردي ديگر دارد ، مي بايد در درجه اول به معشوق خود بينديشد نه به خويشتن خويش . اگر براي ارضاي تمايل خود ، معشوق را بهطـُرق مختلف قرباني مي كند و از آن جمله دست به عملي مي زند كه آبروي وي را خدشه دار سازد ، بايد مطمئن باشد كه اين عشق نيست ، بلكه يك كشش از نوع حيواني است .

3ـ عشق موجب تعالي و عفت است :
بايداين نكته رابدانيم كه عشق ، انسان را رو به رشد مي برد و موجب كمال اخلاقي و عرفاني انسان مي شود و از آن جمله عفت و پاكدامني را در او افزايش مي دهد . انسان عاشق مي خواهد پاك زندگي كند ، به پاكي ها برسد و به سوي روشنايي ها سوق پيدا كند و شايد با همين تبيين از عشق است كه كلامي معروف از پيامبر گرامي اسلام نقل مي شود كه فرمود : آن كه عاشق شود و عفت بورزد و از اين عشق بميرد ، او شهيد مرده است .
4ـ عشق مكمل ازدواج است نه عامل آن :
با اين بحث ، به موضوع جايگاه عشق در ازدواج وارد مي شويم . سئوال اين است كه اگر كسي فردي از جنس مخالف را دوست بدارد و بهراستي عاشق او باشد ، آيا اين امر مي تواند تنها عامل تعيين كننده ازدواج آن دو به شمار آيد ؟ بايد در پاسخ بگوييم : نه . زيرا ازدواج در حقيقت نوعي مشاركت اجتماعي است كه در آن دوانسان بايد از جهات گوناگون با يكديگر تناسب عملي داشته باشند ، از آن جمله تناسب اعتقادي ، تناسب اجتماعي ، تناسب عقلاني و تحصيلي و امثال اين موارد . انسان در ازدواج تمامي نيازهاي سطوح مختلف خود را از ابتدايي ترين نيازهاي حيواني تا عالي ترين نيازهاي انساني به مشاركت مي گذارد. براي تشكيل يك خانواده مي بايد تناسب بين دو انسان براي برآوردن تمامي نيازها در حد بالايي وجود داشته باشد . بنابراين براي ازدواج ما بايد به انساني بينديشيم كه بتواند قسمت اعظم نيازهاي مختلف ما را مرتفع كند .
به اين ترتيب عشق مي تواند مكمل چنين ازدواجي باشد، نهفقط عامل تعيين كنندهآن . بايد اذعان كنيم كه به رغم اهميت و تعالي عشق در زندگي ، نيازهاي واقعي انسان نيز حقيقتي انكارناپذيرند . انسان عاشق نمي تواند به عشق اكتفا كند و از نيازهاي خود از اين طريق چشم بپوشد . از اين رو بهتر است كه براي ازدواج انساني را انتخاب كنيم كه در برآوردن نيازهاي مختلف ، ما را يار ، همراه و همسر باشد ، نه اينكه تنها به دليل عشق ، انساني را برگزينيم كه از جهات عديده با ما تباين ( اختلاف ) داشته باشد. ازدواجي كه بدون توجه به نيازهاي گوناگون انسان ، حتي نيازهاي مربوط به خورد و خواب و... صورت پذيرد و تنها بخواهد عشق را تأمين نمايد ،در واقعيتبسيار زود شكست خواهد خورد .

5ـ عشق در قلب سالم جوانه مي زند و در آن رشد مي كند :
با اين عبارت وارد اين موضوع مي شويم كه عشق قبل از ازدواج اساسي تر و با دوام تر است يا عشق بعد از ازدواج ؟ بايد به اين نكته توجه كنيم كه عشق در بستر قلب سالم ، حقيقت جو و به دور از تعصبات و هواهاي نفساني جوانه مي زند و رشد پيدا مي كند . در صورتي كه ما انسان ها در تلطيف و تطهير روح خود بكوشيم ، هر روز خويش را برتر و والاتر از روز قبل قرار دهيم و غل و غش را از درون خود برانيم، قلب را بستر جوانه زدن عشق و رشد روزافزون آن ساخته ايم . بدين ترتيب پس از آن كه انسان مناسبي را براي ازدواج برگزيديم و با او در يك مشاركت انساني وارد شديم ، بايد منتظر آن باشيم كه عشقي پاك ميان ما زاده شود و به كمال برسد و در سايه لطف و مرحمت الهي به معشوق حقيقي متصل گردد . چنين عشقي در زندگي،روشنايي مي آفريند و هر قدر زن و شوهر به پختگي و كمال نزديكتر مي شوند پاكي و خلوص اين علاقه مندي را بيش از پيش در قلب خود احساس مي كنند .
بنابراين بياييم براي اين كه عشق را زنده نگه داريم ، پاسدار حريم آن باشيم و آن را به عنوان گل سرسبد نعمت هاي الهي به انسان ها هديه دهيم ، در كمال و صلاح دروني خويش بكوشيم و از اين طريق دنيا را تبديل به گلستان عشق كنيم .

 

 

 

 

التماس دعا

 


دسته ها : تحليل هفته`
پنج شنبه 1389/5/21 19:9
X