سي دي ها را دسته بندي مي كرد. بعضي را داخل قفسه ها مي گذاشت و بعضي را زير ميز جاسازي مي كرد. چشمش كه به مشتري دائمش افتاد، لبخندي زد و سي دي هاي زيرميز را بيرون آورد. مشتري به ميز نزديك شد. سي دي را گرفت و نوشته رويش را خواند: فيلم جشن تولد دختران گيشا
***
بلوتوث موبايلش را روشن كرد. دو دقيقه بيشتر طول نكشيد كه فايل تصويري به موبايلش منتقل شد. دكمه play را فشار داد. يك مهماني كوچك دخترانه بود. دو نفرشان عروس و داماد شده بودند و بقيه ساقدوش. عروس به نظرش آشنا آمد. چند لحظه بيشتر طول نكشيد كه خواهرش را شناخت.
ميثاق