درباره ما
این وبگاه ، دیگر به روز نمیشود ! انشاءالله در سنگری دیگر فعالیت خواهیم کرد .
خانه
دوستان
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
بازدید کنندگان : 490455
تعداد نوشته ها : 171
دیدگاه ها : 1897
PageRank
Rss
لوگوی حمایتی
Zion
تکاوران جنگ سایبر
استفاده از مطالب این پایگاه تنها در صورت ذکر یک صلوات ، به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) بلامانع می‌ باشد
عشق رفتن به جبهه ديوانه‌ام كرده بود. نه سن و سال درست و حسابي داشتم، نه تن و بدن رشيد و تنومندي. هر بار كه مي‌رفتم پايگاه اعزام نيرو، انگار كه با بچه تخس و پررويي طرف باشند، دنبالم مي‌كردند و با بد و بيراه و تهديد، بيرونم مي‌كردند. اما آن قدر رفتم و آمدم تا اينكه مسئول ثبت‌نام را از رو بردم. بنده خدا با خنده‌اي كه شكل ديگري از گريه بود، چند فرم را به دستم داد. من هم چشمان اشك‌آلودم را سريع پاك كردم و با خط خرچنگ قورباغه‌ام، تند تند فرم‌ها را پر كردم. ماند دو تا فرم كه بايد دو نفر از معتمدين و خوش نام‌هاي محله آن را پر مي‌كردند. مثل خر ماندم توي گل. سعي كردم حالت چهره‌ام مظلومانه باشد: به مسئول ثبت‌نام گفتم: من دو تا خوش نام و معتمد از كجا پيدا كنم؟بنده خدا كه از دستم عاصي شده بود، با تندي گفت: از تو جيب من! من چه مي‌دانم. فرم‌ها را بده پر كنند و زود بيار. حالا هم ت
دسته ها : همينجوري
پنج شنبه 1390/6/31 13:20
قبل از نقل خاطره بگويم كه بعضي از كلاسهاي دانشگاه ما تا ساعت ۱۰ شب ادامه دارد و اين باعث مشكل براي خيلي از دختران شده است!ساعت حدود ۵ عصر بود و من مشغول نوشتن يك طرح براي باشگاه پژوهشي در كميته ي فرهنگي بودم كاملا تمركز گرفته بودم كه ناگهان يك دختر خانمي مانتويي با ظاهري بسيار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام كرد!جواب سلامش كه دادم بدون مقدمه گفت :«حاج اقا ببخشيد مي توانم به شما اعتماد كنم؟ بچه مي گويند راز كسي را فاش نمي كنيد !»من هم بگونه اي كه خيالش را راحت كنم محكم گفتم :«مطمئن باش من در موضع مشورت به هيچ كس خيانت نمي كنم.»همين كه خيالش راحت شد چند لحظه اي سكوت كرد و بعد با احتياط گفت :«حاج اقا من يك سؤال شرعي دارم آيا دختران مي توانند براي امنيت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟»شما بودي چي مي گفتي؟من كه از تعجب نمي دانستم چه بگويم تمركز گرفتم و با تامل گفتم :«منظورت را واضح تر بگو»آن د
دسته ها : اطلاع رساني
دوشنبه 1390/6/28 17:51
چيزي كه مهم است، نسل جوان ماست؛ طوري كه مقام معظم رهبري مي‌فرمايند: سه چيز را براي نسل جوان ما خواسته‌اند. همه‌تان هم همه‌جا ديده‌ايد. در اصل ايشان ورزش، تعليم و تربيت و تهذيب را بعنوان سه اصلي كه خودشان انجام مي‌دهند، براي همه ما خواسته‌اند كه ما هم ان‌شا‌الله انجام بدهيم.يك روز آقا بيشر نماز مي‌خواند،‌ يك روز بيشتر قرآن مي‌خواند ...اگر يك روز كاري ايشان را تعريف كنم، هر سه مورد را كه ايشان براي ما جوانان گفته‌اند، در آن مي‌بينيم. ايشان حدود يك تا يك‌ونيم ساعت پيش از نماز صبح بيدارند كه تهجد و عبادت شخصي ايشان است. روزهايش هم با هم فرق مي‌كند، شبيه به هم نيست‌. ايام هفته فرق مي‌كند. يك روز آقا بيشتر نماز مي‌خوانند،‌ يك روز بيشتر قرآن مي‌خوانند، يك روز بيشتر دعا مي‌خوانند، يك روز بيشتر ذكر مي‌گويند ...بعدش نماز صبح را مي&zwnj
دسته ها : اطلاع رساني
دوشنبه 1390/6/21 17:21
يكي بود يكي نبود؛ خورشيد در طلوع گرم ديگري از قله‌هاي سر به فلك كشيده ايلام به مردمان مهربانش لبخند مي‌زد كه ابرها آرام آرام سقف دوار آسمان را پوشاندند و تيرگي آسمان سايه‌اي بر سر شهر انداخت. همه مردم از تيرگي آسمان دلشان گرفت اما دل مادر شهيد مفقودالاثر «عبدالمجيد اميدي» در انديشه ديگري بود، او براي هزارمين بار با خود انديشيد كه «فرزندش در كجاي اين گنبد كبود آرام گرفته است». در همين فكر بود كه آهي كشيد و چند تار مويي كه از درد فراق به سپيدي نشسته را با دست مهربانش زير روسري كه گل‌هاي نرگس بر آن نقش بسته بود، پنهان كرد؛ از جا بلند شد؛ از پنجره چوبي اتاق، بيرون را نگريست؛ يك لحظه خاطرات دوران كودكي عبدالمجيد جلوي چشم‌هايش آمد و با اشك بر گونه‌هايش جاري شد. يادش آمد كه عبدالمجيد عاشق باران بود؛ وقتي بوي باران به مشامش مي‌رسيد، هر طور شده مادر را راضي مي‌كرد تا زير باران برود؛ ع
دسته ها : سيره شهدا`
شنبه 1390/6/19 10:16
«مؤمن كيست؟»مومن كسي است كه به خدا و انبياي الهي بويژه آخرين آنها حضرت محمد مصطفي (ص) و اوصياي آن حضرت، ائمه هدي (ع) ايمان داشته و در حدّ توان عامل به دستورات آخرين دين خدا باشد؛ و اگر گناهي از او سر زد سريعاً توبه نمايد. براي مومنين بسته به قوّت ايمانشان در اعتقادات و ميزان پايبنديشان به دستورات ديني در عمل، درجات فراواني است كه در كتب اخلاقي و عرفاني به آنها پرداخته مي شود. به عبارت ديگر مومن يعني مسلمان كامل؛ كسي كه به تمام آنچه خدا وپيامبر امر كرده است, تسليم و پايبند باشد. خداوند مسيري را معين كرده كه در ادامه رسالت پيامبر (صلي الله عليه و اله) بايد به آن مسير ملتزم بود و تبعيت از امامت ائمه معصومين (عليهم السلام) در ادامه رسالت پيامبر (صلي الله عليه و اله) ملاك حق وباطل است و هر كسي در اين مسير قرار گيرد مومن است و هر كسي در اين مسير نباشد مومن نيست. پيامبر اكرم (ص) فرمودند: علي مع الحق والحق مع علي ... علي عليه السلام
دسته ها : مذهبي`
چهارشنبه 1390/6/16 17:10

نور بود و نور كه مي‌تابيد. خانه‌ي مرد يهودي غرق نور شده‌بود. اول وحشت كرد: "نكند گرويي مرد مسلمان آتش گرفته است؟" كمي نزديك‌تر شد. نه! چشمه چشمه نور سپيد بود كه از آن چادر مشكي مي‌جوشيد. طاقت نياورد. رفت سراغ قوم و خويش‌هاي يهودي‌اش. گرداگرد پارچه سياه كه ديگر سياه نبود حلقه زده بودند.

ـ اين پارچه مال كيست؟

ـ مال داماد پيغمبر است. پول نداشت گندم از من بخرد، چادر زنش را گرو گذاشت پيشم در ازاي مشتي گندم.

ـ راست مي‌گويي؟ اين واقعا چادر فاطمه است؟ دختر پيامبر اسلام؟

ـ راست مي‌گويد. من هم ديده بودم زنان مسلمان از اين پارچه‌هاي سياه به سر مي‌اندازند...

فردايش مسلمان شده بودند. همه‌شان.

برگرفته از بحارالانوار/ ج۴۳/ص۳۰

 احسان تيموري 

دسته ها : مذهبي`
يکشنبه 1390/6/13 19:20
بعضي در ذيل آيه ششم تا هشتم سوره فجر ماجراي بهشت شدّاد و هلاكت او را قبل از ديدار آن بهشت نقل كرده‎اند. در اين آيات چنين مي‎خوانيم: «اَ لَمْ تَرَ كَيفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِي لَمْ يخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ؛ آيا نديدي پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهري كه مانندش در شهرها آفريده نشده.» روايت شده: عاد كه حضرت هود ـ عليه السلام ـ مأمور هدايت قوم عاد شد، دو پسر به نام «شدّاد» و «شديد» داشت. عاد از دنيا رفت، شدّاد و شديد با قلدري جمعي را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند. آن دو با زور و ظلم و غارت بر همه‌جا تسلط يافتند. در اين ميان، ‌شديد از دنيا رفت و شدّاد تنها شاه بي‎رقيب كشور پهناور شد. غرور او را فرا گرفت (هود ـ عليه السلام ـ او را به خداپرستي دعوت كرد و به او فرمود: «اگر به سوي خدا آيي، خدا
دسته ها : مذهبي`
جمعه 1390/6/11 2:4
من مشغول خودم بودم در حالي كه داشتم تمام اسلام را به بيست سنت مي فروختم .. مبلغ اسلامي بود. در يكي از مراكز اسلامي لندن. عمرش را گذاشته بود روي اين كار . تعريف مي كرد كه يك روز سوار تاكسي مي شود و كرايه را مي پردازد . راننده بقيه پول را كه برمي گرداند 20 سنت اضافه تر مي دهد . مي گفت :چند دقيقه اي با خودم كلنجار رفتم كه بيست سنت اضافه را برگردانم يا نه .آخر سر بر خودم پيروز شدم و بيست سنت را پس دادم و گفتم آقا اين را زياد دادي ... گذشت و به مقصد رسيديم . موقع پياده شدن راننده سرش را بيرون آوردو گفت آقا از شما ممنونم . پرسيدم بابت چي ؟ گفت مي خواستم فردا بيايم مركز شما و مسلمان شوم اما هنوز كمي مردد بودم . وقتي ديدم سوار ماشينم شديد خواستم شما را امتحان كنم . با خودم شرط كردم اگر بيست سنت را پس داديد بيايم . فردا خدمت مي رسيم تعريف مي كرد : تمام وجودم دگرگون شد حالي شبيه غش به من دست داد . من مشغول خودم بودم در حالي كه داشتم تمام اسلام را ب
دسته ها : مذهبي`
دوشنبه 1390/6/7 2:53
X