آخرين روزهاي تابستان 72 بود، مدتي بود كه در منطقه عملياتي خيبر در جستجوي شهدا بوديم، سكوت سراسر جزيره را فرا گرفته بود سكوتي كه روح را دگرگون مي كرد.
ناگهان صداي اذاني در فضا پيچيد، آن هم اذاني دسته جمعي، با خودم گفتم: «هنوز كه وقت نماز نيست و حتماً در اين اذان به ظاهر ناگاه حكمتي نهفته است» . از اين رو به طرف صدا كه هر لحظه زيباتر و شيرين تر ميشد رفتيم.
ناگهان در كنار نيزارها قايقي ديديم كه لبه ي آن از گل و لاي كنار آب بيرون آمده بود. به سرعت داخل نيزارها شديم و قايق را بيرون كشيديم و سرانجام موذنان ناآشنا را ديديم. درون قايق شكسته كه بر موج هاي آب شناور بود پيكر 13 شهيد گمنام ما را به غبطه واداشت.
برگرفته از كتاب"كرامات شهدا و امدادهاي غيبي آنان ؛ به نقل ازجانباز شهيد عليرضا غلامي"