سي دي ها را دسته بندي مي كرد. بعضي را داخل قفسه ها مي گذاشت و بعضي را زير ميز جاسازي مي كرد. چشمش كه به مشتري دائمش افتاد، لبخندي زد و سي دي هاي زيرميز را بيرون آورد. مشتري به ميز نزديك شد. سي دي را گرفت و نوشته رويش را خواند: فيلم جشن تولد دختران گيشا
***
بلوتوث موبايلش را روشن كرد. دو دقيقه بيشتر طول نكشيد كه فايل تصويري به موبايلش منتقل شد. دكمه play را فشار داد. يك مهماني كوچك دخترانه بود. دو نفرشان عروس و داماد شده بودند و بقيه ساقدوش. عروس به نظرش آشنا آمد. چند لحظه بيشتر طول نكشيد كه خواهرش را شناخت.
ميثاق
تقریباً همه شبیه به هم هستیم. حداقل در این یک مورد. خوشمان می آید یک گوشه بنشینیم و برای خودمان دلسوزی کنیم. علی الخصوص وقتی پای امام زمان وسط باشد. برای بدبختیها و فلاکتهایمان غصه می خوریم و یک سری شعر و دل نوشته عاشقانه با مضمون بی وفایی یار می سراییم که کجایی؟!
ما را گذاشته ای و رفته ای! کی برمی گردی و از این حرفها!
انگار آقا در تعطیلات به سر می برد و خوش می گذراند! این وسط ما بدبخت، بیچاره ها، هی التماس می کنیم که لطفا تشریف بیاورید و ایشان هی ناز می کنند و نمی آیند به گمانم چنین فکری نمی کردیم اگر می دانستیم لحظه به لحظه عاشورا هر روز مقابل چشمانش است و برای گرفتن انتقام خونی که ریخته شده انتظار می کشد، یا اگر می دانستیم چقدر سخت است که شاهد تمام خطاها، فلاکتها و جنایتهای آدمهای این عالم در این هزار و اندی سال باشی و برای رسیدن روزی که به همه آنها پایان دهی انتظار بکشی؛ شاید بد نباشد بعضی وقتها خودمان را جای او بگذاریم.
میثاق